Thursday, September 29, 2011

غزلی از شهریار


غزال و غزل

امشب از دولت می دفع ملالی كردیم
این هم از عُمر شبی بود كه حالی كردیم
ما كجا و شب میخانه خدایا چه عجب
كز گرفتاری ایام مجالی كردیم
تیر از غمزة ساقی، سپر از جام شراب
با كماندار فلك جنگ و جدالی كردیم
غم به روئین تنی جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی كردیم
باری از تلخی ایام به شور و مستی
شكوه با شاهد شیرین خط و خالی كردیم
نیمی از رخ بنمود و خمی از ابرویی
وسط ماه تماشای هلالی كردیم
روزة هجر شكستیم و هلال ابرویی
منظر افروز شب عید وصالی كردیم
بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش
یاد پروانة زرین پر و بالی كردیم
مكتب عشق بماناد و سیه حجره غم
كه در او بود اگر كسب كمالی كردیم
چشم بودیم چومه شب همه شب تا چون صبح
سینه آئینة خورشید جمالی كردیم
عشق اگر عمر نه پیوست بزلف ساقی
غالب آنست كه خوابی و خیالی كردیم
شهریار غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی سید غزالی كردیم

Tuesday, September 13, 2011

هجران

فکر میکنم یک ماهی است که از خانه دوم دورم و به خانه اوّل امده ام ، نمی دانم چی شد که این مسافرت برام رقم زده شد ، اصلا" بفکرش هم نبودم ،هر روزش یک خاطره زیبا و فراموش نشدنی ، نمیدانم چه کردم که مستحق این همه عشق و محبت شده ام ، سیری با مرکب عشق  در خانه های شیشه ای  دلها و هر دلی زیباتر از دیگری ،صاف و زلال و آسمانی رنگ ، هر روز و شب را با گروهی زندگی کردم که قبلا " در قلبهایشان خیمه زده بودم ، براستی که نزدیکترین راه ورود و آسانترین راه " راه دل " است و اشکهای زلالی که گرد و خاکها را می شوید و پاک میکند عقده ها سر باز میکند و باران میبارد بقول دوستی "
باز باران بارید، خیس شد خاطره ها ، مرحبا بر دل ابری هوا ، هر کجا هستی باش ، آسمانت " آبی " و تمام دلت از غصۀ دنیا خالی...
مگر میشه دل را خالی کرد ، دلم از عشق و غصّه پر است ،هجران را برای من رقم زده اند و من از این هجران به تنگ امده ام ، امّا تسلیم شده ام ، مجالی برای دفع و رمقی برای مبارزه ندارم ، الان یک اس ام اس دریافت کردم از یک عشق  ،نوشته :
زلال باش همچو آب که اگر گودال آب کوچکی  هم باشی باز آسمان در تو پیداست .....و تو ای آسمان و زمین و ستارگان و ماه و کهکشانها شاهد هستید که من خود را لایق این همه عشق نمیدانم فقط عشق آمده و خیمه بر صحرای دلم زده و نمیدانم با این دل بی طاقت چکنم ؟؟؟