Saturday, May 1, 2010


تولّــــــــــدی دیـــــــــــــگـــــــــــــر : فروغ فرخزاد


همۀ هستی من آیۀ تاریکست
که تو را در خود تکرارکنان
به سحرگاه
شکفتن ها و زستن های
ابدی خواهد برد
من در این آیه تو را آه کشیدم آه
من در این آیه ترا بدرخت و باد
و آتش پیوند زدم
زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید ریسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصلۀ رخوتناک دو هم آغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشدکه کلاه از سر
بر می داردو به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید
صبح به خیـــــــــــــــــر
زندگی شاید آن لحظۀ مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
و در این حسّی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازۀ یک تنهائیست
دل من ، که به اندازه یک عشقست
به نهالی که تو در باغچۀ خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازۀ یک پنجره می خوانند
آه
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پائین رفتن از یک پلۀ متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدای جان دادن که به من می گوید
دستهایت را دوست دارم
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد، میدانم ، میدانم ، میدانم
و پرستو ها در گودی انگشتان چوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواره ای بدو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخنهایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای در هم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسّم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب
او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده است
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویر آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر می گردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند
هیچ صیّادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.