Tuesday, January 12, 2010


دفتر دل امروز : از دفتر اول مثنوی

تعجب کردن آدم (ع) از فعل ابلیس وعذر آوردن و توبه کردن

چشم آدم بر بلیسی کو شقی است ----- از حقارت وز (زیافت) بنگریست {زیافت = نادرستی }

آدم روزی بر ابلیس از روی حقارت و خواری نگریست و بر او خندید و خودش را بزرگ و بی عیب شمرد که ملعون نگشته است . خلاصه خود شیفتگی ورزید وخود را برتر دید که ناگهان صدایی در اندرون شنید که گفت : توچه می دانی که در پس اسرار چه نهفته است ؟!!!!!

( بانگ بر زد غیرت حق کای صفی ---- تو نمی دانی ز اسرار خفی )

اگر خدا اراده کند و پوستین را وارونه سازد یعنی غیب و وجهۀ حقی را نمایان کند آنگاه پرده ای را که بر ذات وصفات آدم کشیده شده است برداشته میشود و صدها " ابلیس نو مسلمان" پدید می آورد.

پوستین را باژ گونه گر کند ------ کوه را از بیخ واز بن بر کند (من اذا اراد شیئا" ان یقول له کن فیکون)

پردۀ صد آدم آن دم بر کند ------ صد بلیس "نو مسلمان " آورد

گفت آدم: توبه کردم زین نظر -----این چنین گستاخ نندیشم دگر

12/1/2010

Monday, January 4, 2010


دفتر دل امروز : داستان گریختن عیسی ( ع ) از احمقان بر فراز کوه

بر گرفته از دفتر مثنوی

(لازم به توضیح است که روزی کاملا"اتفاقی کتابی به دستم رسید که هیچوقت فکر نمی کردم روزی چنین ای برای من داشته باشد، البته قبلا" از آن به نوعی استفاده کرده بودم وامروز به نوعی دیگر ودر جایی دیگرو خدا می داند که فرصت بعدی باشدیا نه ؟!!)

حضرت عیسی (ع) غالبا" در کوه و صحرابه سر می برد و آن به دو دلیل بود:یکی آنکه کوه خلوت گاه راز ونیاز بود و محل مناجات ، دیگر اینکه دشمنان در پی آزار وقتل او و"دوستان" مایه درد سر و خواستن معجزات و کرامات جهت نیاز های این جهانی، بد تر از همه احمقان بودند که دم گرم حضرت در آنان اثری نداشت. شخصی روزی حضرت را دید که به سرعت به بالای کوه می گریزد گویا شیری او را دنبال کرده است ، به دنبال وی دوید واو را صدا کرد ولی جوابی نشنید .با سرعت بیشتر دوید و خواهش کرد لحظه ای بایستد وبه سئوال او پاسخ دهد که چه شده می گریزد :

مرد:

از که این سو می گریزی ای کریم ؟ ---- نه پی ات شیر و نه خصم و خوف و بیم

عیسی :

گفت از احمق گریزانم برو ------ می رهانم خویش را بندم مشو

مرد : مگر تو آن مسیح نیستی که کور وکر را شفا می بخشی و اسرار غیب می دانی که با آ ن مرده را زنده می کنی و از گل پرنده می سازی ؟!!

عیسی : آری چنین است .

مرد: پس چرا می گریزی ؟ تو که می توانی او را هم علاج کنی.

عیسی: به خدا قسم که آن اسم اعظم را بر کور و کر خواندم بهبود یافتند ، بر کوه خواندم از هم شکافت . بر مرده خواندم زنده گشت . ولی هر چه بر دل احمق خواندم اثر نکرد .

مرد : حکمت آن چیست که تأثیر نکرد ؟!

عیسی: کری و کوری یک "بیماری" است که (رحم خدا) آورد،ولی حماقت (قهر خدا)است که رنج آورد.

نتیجه : { ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت ---- صحبت احمق بسی خونها که ریخت }

توضیح : {آن گریز عیسی کجا از بیم بود ؟--- ایمن است او ، از پی تعلیم بود } 3/1/2010

Friday, January 1, 2010


دفتر دل امروز : اصالت چیست ؟

آیا این یک ژن است که در وجود انسان است و با او متولد میشود ؟ بعبارتی ادمها اصیل هستند مگر خلاف آن ثابت شود ؟ اگر بعبارتهای کتاب دینی مراجعه کنیم خداوند میفرماید همه شما را از یک جنس ولی به شکلها و رنگها و در نژادهای مختلف آفریدم و در زمین پراکنده ساختم تا یکدیگر را بشناسید و.....

اگر بگوییم اصالت ژن نیست ویک صفت اکتسابی است به چه عواملی بستگی دارد ؟ پدر ، مادر ، نوع تربیت محل تربیت ، معاشران ، پولدار بودن ، پولدار نبودن ، کودکی ، نوجوانی ومسائل این دوره ، جوانی وآرزوها که بعضی از آنان سرکوب شده اند ؟ مسلما" اینها فاکتورهای مهمی هستند که شخصیت را شکل میدهند و هر کدام میتوانند سهم بزرگی در شکل گیری اصالت داشته باشند ولی آنوقت مشکل دیگری ذهن مرا مشغول میکند که اصیل زاده کیست ؟ چرا بعضیها در خانواده اصیل به دنیا می آیند واصیل زاده میشوند وبعضی تلاش میکنندوثمری ندارد !!! از طرفی عده ای هم با جمع کردن یکسری اسباب و لوازم مادی و لوکس و زر وزیور ادای اصیل زاده ها را در می آورند! از طرفی گروهی هم در خانواده اصیل به دنیا می آیند و اصیل زاده نمیشوند؟ خلاصه اصیل کیست و اصالت چیست ؟ آیا اصالت خریدنی است ؟ آیا اصالت کسب کردنی است ؟ آیا اصالت با انسان بمانند یک صفت متولد میشود ؟ نمیدانم. فقط میدانم که هر وقت آدم اصیلی را میبینم تمام حالات وگفتار و رفتارش وخلاصه تمام سکناتش فریاد میزند که اصیلم و احتیاج به هیچ خود نمایی ندارد. یاد داستانی از سعدی افتادم که پادشاهی عده ای دزد را دستگیر میکند در میان آنها نو جوانی است که وزیر از او خوشش آمده واز شاه با اصرار میخواهد او را بدو بسپارد تا او را مثل فرزند خود تربیت کند و همه فنون زمان را به او آموزش دهد. سالها میگذرد ودر یک ماجرامعلوم میشود که آقا دزدی کرده است که شاعر میگوید: ( گرگ زاده گرگ شود ---- گر چه با آ دمی بزرگ شود ) یا دیگری میگوید : ( تربیت نا اهل را چون گرد کان بر گنبد است . ) اینان کسانی هستند که لباس نو به تن کرده اند و نقابی برای پوشاندن چهره کثیف خود بر صورت زده وابزار آنها ریا وفریب و خدعه ورنگارنگی میباشد.

1/1/2010