فکر میکنم یک ماهی است که از خانه دوم دورم و به خانه اوّل امده ام ، نمی دانم چی شد که این مسافرت برام رقم زده شد ، اصلا" بفکرش هم نبودم ،هر روزش یک خاطره زیبا و فراموش نشدنی ، نمیدانم چه کردم که مستحق این همه عشق و محبت شده ام ، سیری با مرکب عشق در خانه های شیشه ای دلها و هر دلی زیباتر از دیگری ،صاف و زلال و آسمانی رنگ ، هر روز و شب را با گروهی زندگی کردم که قبلا " در قلبهایشان خیمه زده بودم ، براستی که نزدیکترین راه ورود و آسانترین راه " راه دل " است و اشکهای زلالی که گرد و خاکها را می شوید و پاک میکند عقده ها سر باز میکند و باران میبارد بقول دوستی "
باز باران بارید، خیس شد خاطره ها ، مرحبا بر دل ابری هوا ، هر کجا هستی باش ، آسمانت " آبی " و تمام دلت از غصۀ دنیا خالی...
مگر میشه دل را خالی کرد ، دلم از عشق و غصّه پر است ،هجران را برای من رقم زده اند و من از این هجران به تنگ امده ام ، امّا تسلیم شده ام ، مجالی برای دفع و رمقی برای مبارزه ندارم ، الان یک اس ام اس دریافت کردم از یک عشق ،نوشته :
زلال باش همچو آب که اگر گودال آب کوچکی هم باشی باز آسمان در تو پیداست .....و تو ای آسمان و زمین و ستارگان و ماه و کهکشانها شاهد هستید که من خود را لایق این همه عشق نمیدانم فقط عشق آمده و خیمه بر صحرای دلم زده و نمیدانم با این دل بی طاقت چکنم ؟؟؟
امروز تعدادی از دوستان دور هم جمع بودیم و نمیدانم باز آنها را خواهم دید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.واین خاطره است که ما را بهم پیوند میزند و باز هم خاطره و زندگی در خاطرات ....
ReplyDelete