بایزید بسطامی گفت : شبی به خواب دیدم که قیامت برخاسته است مرا حاضر کردند : حق گفت
یا بایزید ! چه آوردی دراین روز ؟
گفتم بار الها هفتاد حج و عمره گفت : خزینه من پر از حج و عمره است
گفتم : هفتاد غزا ، گفت : خزینه من پر از غزاست
گفتم : خدایا هفتاد هزار ختم قرآن ، گفت خزینۀ من پر است از این
گفتم نمازها به جماعت ، گفت خزانۀ من پر است
گفتم الهی ! به فقر و فاقه آمده ام و امید عفو ورحمت و کرم دارم گفت :اکنون راست میگوئی
در خزینۀ ما جز رحمت و فقر و فاقه نیست
دربهشت رو به رحمت من کن
No comments:
Post a Comment