Tuesday, December 29, 2009


دفتر دل -6

امروز با کلمه دنیا بازی کنیم : دنیا زدگی ، دنیا دوستی ، دنیا پرستی ، دنیا دیده ، دنیا ندیده ،و کلماتی نظیراین

که همه با آن آشنا هستیم .

دنیا دیده ودنیا ندیده – بعبارتی دنیا دیدگی ودنیا ندیدگی آیا یعنی پخته شدن و پخته نشدن به مفهوم خام بودن وخام نبودن !!! ممکن است بگویید معنی دنیا گشتن و دنیا نگشتن دارد!!!

شاید این معنی هم از آن بر آید هر کسی از دید خود برداشت میکند . اما سئوال اینجاست که آیا میشود دنیا را گشت ودید ولی دنیا ندیده بود ؟!!! آیا میشود دنیا را نگشت وندید ولی دنیا دیده بود؟!!!

نمیدانم ، بعضی ها همینکه رفتند ومدتی در دنیا گردش کردند ومناظرطبیعت وزیبایی ها را دیدند و لذت بردند

و استفاده های مادی و معنوی را کسب کردند خود را دنیا دیده میدانند و مرتب پز آن را میدهند که ما دنیا دیده و با تجربه ایم.

بعضی ها هم بدون دنیا دیدن ودنیا گشتن ( دنیا دیده اند)، چگونه میشود این دو مقوله را از هم تمییز داد ؟

دنیا ندیده های دنیا دیده خود میگویند : من این موی سفید را به نقد جوانی خریده ام. بعبارتی با چشم دل دنیا را گشته اند ؛ در پندار، گفتار ، رفتار آن ها دنیا دیدگی موج میزند آنها کودکان پنجاه ساله نیستند .

همینکه دنیا را دیدم و از دیدنش لذت بردم ونفس خود را ارضاء نمودم شرط کافی برای پخته بودن ودنیا دیده بودن وخام نبودن نیست .

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی ( اما سفر با دل وآگاهی به قصد پخته شدن )

28/12/09

Monday, December 28, 2009


روز چهارم : دفتر دل

راستش فکر میکردم چه اسمی روی نوشته ها بگذارم یکدفعه یادم آمد که حافظ گفته بود که من با دل کار دارم البته من از اون دلهای عاشق پیشه ، رویا پرور، دمدمی ، احساساتی ، ندارم که با آن بنویسم بلکه منظور این است که هر چه دلم خواست بدون مصلحت اندیشی ، غلط یا درست ، خوشم میاد، خوشش میاد ، نباشه و دنبال نتیجه نگردیم؛ چرا؟ چونکه :سر نوشت به من آ موزش داده که پیرو خط خدا باشم و ا و ن توانا با قدرتش هر چه دلش بخواهد همان را میکند ومن ناتوان با نا توانی بعبارتی :

(هرچه دلم خواست نه آن میشود هرچه خدا خواست همان میشود)

بنابراین نام کار روزانه را د فتر دل میگذارم، البته همه جور دلی ، دلی که هر روز سازی مینوازد ،ساز عشق، ساز نفرت ، سازتحمل، سازتلافی ، ساز انتقاد ، ساز سازندگی ، خلاصه هر روز به مناسبتهای مختلف سازی ر ا کوک مینماید. 5/10 / 1388

27 /12/2009

Sunday, December 27, 2009


روز سوم :

نقل میکنند که بیدار دلی بعد از گناهی توبه کرده بود و پیوسته میگریست ، گفتند چرا اینقدر گریه میکنی مگر نمیدانی خداوند متعال غفور است ، گفت آری ممکن است او عفو کند ولی این خجلت وشرمساری که او مرا دیده چگونه از خود دور سازم ؟

گیرم که تو از سر گنه در گذری----وان شرم که دیدی که چه کردم چکنم ؟؟؟؟؟

البته شاعر دیگری میفرماید :

گفتی که تو را عذاب خواهم فرمود-----من در عجبم که در کجا خواهد بود ؟

آنجا که تویی عذاب نبود آنجا--------آن جا که تو نیستی کجا خواهد بود ؟؟؟؟؟؟؟؟

قضاوت با شما که کدام یک درست گفته اند و تکلیف گناه چه خواهد شد .

Saturday, December 26, 2009


روز دوم : فکر دوم

رسید پیری و افسانۀ شباب گذشت------چنان گذشت که گویی به خواب گذشت

در انتخاب هدف آنقدر دقیق شدم---------که عمر طی شد و دوران انتخاب گذشت

به جستجوی پل اندر کنار جو ماندم-------که عقل و عمر بدیوانگی ز آب گذشت

هوای خواندن افسانۀ حیاتم نیست-------چرا که فصل دل آویز این کتاب گذشت

این از آن گذشتن هاست که برگشتی ندارد و حاصل آن حسرت آه و درد و ناله است که اگر چنین بود چنان میشد و اگر چنان نبود چنین هم نمیشد ، اگر...........و

اما برگردیم سر( گذشت )از چه باید بگذریم؟ از زمان ؟ از جوانی ؟ از سختی ها ؟ از آرزوها ؟ از نا کامیها ؟ از سرازیریها ؟ از سربالایی ها ؟ از مادیا ت ؟ از معنویا ت ؟ از فرزندان ؟ از خوبها را داشتن؟ از بدی ها گذر کردن ؟

شاید در این عبور از زمان همزمان باید از خود هم بگذریم، از خودگذشتگی ؟ زیر پا گذاشتن خود ؛ آیا واقعا" باید نشست و گذر همه چیز و همه کس را از خود نظاره کرد ؟

اگر بگذریم که آن وقت معنی مظلومیت و زیر بار ظلم نرفتن را چطور تعریف نماییم؟؟؟؟؟

اگر نگذریم که مارک خود خواهی و خود پرستی را باید یدک کش کنیم ؟؟؟؟

شاید باید انتخاب کنیم ، از بعضی بگذریم و ازبعضی نه. مثلا"حرف بزرگی را بخاطر بیاوریم که گفته است :

اصول و ریشه های کفر و عصیان سه چیز است : حرص و تکبر وحسد

حرص آدم سبب شد که از درخت ممنوع بخورد" رانده شود" طبعا" نباید میخورد.

تکبر ابلیس سبب شد از فرمان خدا سر پیچی کند "رانده شود"طبعا"نباید سر پیچی میکرد.

حسد سبب شد که قابیل فرزند آدم هابیل برادر خود را به قتل رسانید .

Thursday, December 24, 2009

اولین فکر


در این سن و سال با تغییرات زمان و مکان و کوله باری از تجربه تاحدودی جمله معروف ابن سینا را درک میکنم که گفت : تازه فهمیدم که هیچ نفهمیدم.
او با کنکاش های علمی که در مورد خدا کرده بود این را گفت اما من با تفکر در خودم و زندگییم، و حالا میگویم که نمیدانم( وب لاک چیست و وب لاگ نویس کیست؟؟)
پسرم میگوید یعنی هر کس هر چه میخواهد مینویسد، اما من با مصلحت اندیشیهای مختلف نمیدانم با عقل باید نوشت یا با دل؟
عقل مرا به سویی میبرد و دل به سوی دیگر؛ تازه باید کوتاه بنویسم ، این که اصلا" نمیشود، به روز باشد که به روز هم نیست از گذشته شروع میشود ودر حال ادامه می یابد و به آینده وصل میشود؛ قدرت جدا کردن این زنجیر را هم ندارم .گفتن گفتنیهای گذشته و آرزوهای آینده که شاید مصلحت نباشدحال هم که میان گذشته و آینده سرگردان مانده و بیکار، خوب چه بنویسم؟

شعر و ادبیات وکتابهای مولوی را دوست دارم ، شاید بهتر باشد از حافظ استمداد گیرم که این غزل آمد:

نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد.......

ودر بیت سوم جواب مرا میدهد که: (بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان

درین جهان ز برای " دل" رهی آورد)

خوب حالا شد پس من با دلم کار دارم نه با عقلم.

17/9 /1388