Saturday, March 26, 2011

خرابي


ديشب با يکي از دوستان مجازي فيس بوکي چت کردم ، ميگه نسل شما انقلاب کرده و خرابي را براي ما گذاشتيد ! گفتم بابا براي نسل ما سياست بازها و عده اي آدم زرنگ به کمک کارتلهاي اقتصادي و گردن کلفت انقلاب را رقم زدند و عده اي آدم معمولي و ساده لوح را هم به اميد بهتر شدن وضع زندگيشان بدنبال خود به خيابانها کشاندند ، سرنوشت آنها معلوم نيست چي شد ، در اين ميان يک عده را اعدام کردند و عده اي را براي جنگ به کشتن دادند و جيب خودشان را با تجارت اسلحه و ساير تجارتها پر کردند و حالا هم بسياري از آنها در آمريکا و اروپا دارند خوش ميگذرانند و فرصتي دست داده با جان عده ديگري از جوانها بازي کنند و آنها را به سينه گلوله بسپارند و برگردند و عقده هاي سي ساله دور از وطن بودن را خالي کنند نميخوام وارد سياست کثيف بشم که پدر و مادر نميشناسد .

رنگ


نمي دانم اين پرنده را رنگ کرده اند ؟؟؟ !!!! يعني دست از سر پرنده هم بر نمي دارند ؟؟

بچگي


بچّه بودن هم عالمي دارد ولي نميشود زمان را متوقف کرد . اگر ميشد منکه ميدانستم چکار کنم ،البته بشرط اينکه يادم نرود که بار اول در زندگي چه اشتباهاتي کردم يا نکردم و چه ميخواستم و چي نمي خواستم و قدرت انتخاب را مستقلا" داشتم و کسي در آن دخل و تصرف نميکرد ! خواسته هاي ديگران هم نقش تعيين کننده نداشت که آنها چه ميخواهند و مي پسندند،مادرم چي ميگه ، بابام چي ميخواد ، مردم چي فکر ميکنند ،و چي مي پسندند.آزادي فکري!!ولي اشتباه نشود آزادي مساوي بي بند و باري نيست !!! چون فعلا" دو مفهوم با هم قاطي شده است .

درخت


چقدر زيباست ، نميدانم چرا اين طور بخود پيچيده است ؟ آيا بدنبال نور و روشنائي بوده است ؟ در گذر زمان هر روز کج تر شده است ، آنقدر پيچيده و پيجيده تا راه نور و روشنائي را پيدا کرده است ،.
کاش ميتوانست حرف بزند تا بگويد در اين گذرگاه چها ديده است ؟!!!! شايد کسي به پيچيدن او اهمييت ندهد ولي راه او کاملا" قابل توجه و دقّت است و او به نتيجه رسيده و ديگر مهم نيست چگونه !! البته براي ديگران

آزادي


دلم ميخواد آدرس وبلاگ را در فيس بوک پست کنم هرچند پارسال دوسه بار اين کار را کردم ولي ميترسم آزادي خود را از دست بدهم چون ديگه نميتوانم آنچه را دوست دارم بنويسم و هر چي بنويسي يک نفر بدش مياد و به تيريش قباش بر ميخوره و بجاي تغيير تفکر چهره در هم ميکشند و بدشان مي آيد ، عجب کلمه پر مفهوم و زيبائي است اين آزادي ، چقدر دامنه و وسعت دارد ، آنها آزاد هستند هر چه ميخواهند فکر کنند و من آزادم هر چه دوست دارم بنويسم با رعایت محدوديت هائي که دارم ، چون ممکن است نوشته من به کسي ضرر بزند و يا توهين تلقي شود و يا با آبرو و حثييت کسي بازي شود و ... ولي آنها مختار و آزادند هر چه ميخواهند فکر کنند ، خوب آزادي آزادي است ديگر

Friday, March 25, 2011

شب و ماه


چقدر زيباست ، نميتوان توصيف کرد ، و چه رازها که نهفته است در دل اين شب

چرخ خياطي


چقدر از اين نوع چرخ خياطي خوشم مي آمد ، مامانم هم يکي داشت و حيف شد
بابو طاقت نياورد و اونو فروخت و حالا معلوم نيست کجاست ؟
کدام کدبانو داره باهاش خياطي ميکنه !!!؟
سرنوشت اجسام را هم مينويسند ؟!! نميدانم شايد بله و شايد نه ... فرقي نميکند
بهر حال آنچه دلم خواست نه آن ميشود / هرچه خدا خواست همان ميشود .

ابرها


هرگز به ابرها بدقّت نگاه کردين ؟فکر نميکنيد با ما حرف ميزنند ؟ يکي از پيامهاي آنان حرکت است و در حرکت تغيير ، چقدر از سکون بدم مياد ، منظورم فقط تغيير فکري نيست بلکه هر گونه حرکتي و در حين حرکت تغيير ، آدم که وضع حال و احوالش هميشه يک جور نيست ، ميتواند و بايد يک جور نماند و نباشد ، اصلا" دوست نداشتم دو روز از زندگيم يک جور باشد ولي مثل اينکه دل من مهّم نبوده !! خوب چکار کنم ؟ مامان بيچاره من ميگفت : "خدا نکند که آدم به چکنم چکنم گرفتار بشود " ما جوان بوديم و مشغول زندگي و فعاليت و دويدن با سرعت و شدت و متوجه نبوديم که چه ميگويد !!!خدا رحمتش کند چقدر فهميده بود .روحش شاد

تخت جمشید


چقدر رفتيم تخت جمشيد پيک نيک و در بين اين ستونها وسنگها قايم موشک بازي کرديم ولي ما بچّه ها فکر نميکرديم که اين محل شاهد چه ماجراهائي بوده و خواهد بود ، کاش ميشد برگردم تو اون اتوبوس که مامانم و مادر بزرگم و تمام فک و فاميل بودند و بريم پيک نيک ، اونم پيک نيکي که بابو ترتيب آن را داده بود و برم آبرک بخوردم ، آبرک همان تاب است ،منتها بابو و ساير مردان فاميل اين طناب بزرگ را به بلندترين درخت ميبستند و همه بزرگ و کوچيک تاب ميخوردند و آبرک بازي ميکردند و مامانم هم مرتب ميگفت مواظب باشيد نيوفتيد ، چقدر زود گذشت

گل نرگس


گل نرگس يکي از زيباترين و خوشبوترين گلهاي بهاري ، زيبا ، خوشبو با عمري کوتاه

چشمان معصوم


چقدر دلم ميخواست بتوانم عکس هم در بلاگم بگذارم مثل اينکه موفق شدم . این عکس زیبای دختری است که من او را نمیشناسم ولی ازش خوشم می آید وقتی بهش نگاه میکنی مثل اینکه داره باهات حرف میزنه کاش میشد صداش را شنید و فهمید که چی داره میگه و چی میخواد ، لابد او هم به آینده خود فکر می کند ، هرچند زود است و او فعلا" به اسباب بازی فکر میکند و عالم بچگی را می گذراند ، خدا حفظش کند و سلامت باشد .