Friday, March 25, 2011

تخت جمشید


چقدر رفتيم تخت جمشيد پيک نيک و در بين اين ستونها وسنگها قايم موشک بازي کرديم ولي ما بچّه ها فکر نميکرديم که اين محل شاهد چه ماجراهائي بوده و خواهد بود ، کاش ميشد برگردم تو اون اتوبوس که مامانم و مادر بزرگم و تمام فک و فاميل بودند و بريم پيک نيک ، اونم پيک نيکي که بابو ترتيب آن را داده بود و برم آبرک بخوردم ، آبرک همان تاب است ،منتها بابو و ساير مردان فاميل اين طناب بزرگ را به بلندترين درخت ميبستند و همه بزرگ و کوچيک تاب ميخوردند و آبرک بازي ميکردند و مامانم هم مرتب ميگفت مواظب باشيد نيوفتيد ، چقدر زود گذشت

1 comment:

  1. لطفا " فکر نکنید من افسرده شدم ، گذشته با اینکه گذشته ولی از ذهن آدم پاک نمیشه ،اونم من که خاطرات شیرین را نمیخواهم از ذهنم دور کنم نه اینکه نمیتوانم بلکه نمیخواهم و نخواستن با نتوانستن فرق دارد .پس حالم خوب است و افسرده نیستم .

    ReplyDelete