وقتی صحبت از خاطرات میشه شاید همه فکر کنند یا من فکر میکنم آدم یاد خاطرات خیلی دور باید بیفته یا در مورد آن صحبت کند ولی وقتی خوب فکر میکنم هر لحظه ای که میگذرد برای لحظۀ بعدی میتواند خاطره باشد خوب یا بد نمیدانم هرکسی یک طوری لحظات را میگذراند و بنظر یکی سخته و بد و برای یکی شیرین است و دلپذیر ، شاید خاطرات سفر را باید از روزهای اوّل نوشت ولی من امروز دارم به روز آخر و لحظه های آن فکر میکنم که چگونه بر من گذشت ، بنظرم در عین سختی شیرین و دلپذیر بود ، یک لجظه گریه میکردم و دو دقیقه بعد شاد و سرحال میشدم و نیرو میگرفتم ، داشتم وسائلم را جمع و جور میکردم و صدای تلفن منو از جا میپراند ، یکی زنگ میزد و یکی اس ام اس یا بقولی پیامک میفرستاد و من در حال خواندن یکی با دیگری در حال خدا حافظی بودم ، روز قبل که خونه یکی از دوستان بودم خودش و بچّه هاش خیلی اصرار کردند بیلیط یا بلیت یا بلیط خودم را عوض کنم و بمانم ولی در عین اینکه دلم میخواست بمانم ولی مغزم فرمان رفتن صادر کرده بود...... وباید بر میگشتم و حالا امروز دارم پیامکها را مرور میکنم و .... دلم میخواد زمان متوقف شده بود ویا من بال پروازی داشتم و در زمان سفر میکردم و یک هفته به عقب بر میگشتم و دوباره آن حال و هوا را تجربه میکردم ، دوتا از پیامکها را مینویسم تا برسم یادگار و تشکر از نویسنده آن اینجا باقی بماند ......
زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم
همۀ عمر دمی بود و نمی دانستیم
حسرت رد شدن ثانیه ها ی کوچک
فرصت مغتنمی بود و نمی دانستیم
تشنه لب عمر به سر رفت و به قول سهراب
آب در یک قدمی بود و نمی دانستیم...ف
و این یکی که هنوز نفهمیدم شماره فرستنده مربوط بکدام عزیز است :
رسم ما آوارگان ترک وفا و دوست نیست
رسم ما دریا دلان خشکیدن احساس نیست
ما محبت را بنام دوست ارزان میکنیم
تا صداقت زنده است ما هم رفاقت میکنیم
و
آنان که زما دور ولی در دل و جانند
ReplyDeleteبسیار گرامی تر از آنند که دانند
یــــا
کاش میدانستی دنیا با همه وسعتش بدون عزیزان جائی برای ماندن ندارد ، به رسم سپاس نوشتم که بدانی "عزیزی"و این عزیز نازنین اصرار به ماندن من داشت و نشد ....