میخواستم به عشق تو ای بیوفای من / تا آخرین دقایق عمر وفا کنم
میخواستم چو شمع به هر جا که میروی / روشن کنم سرای تو جانم فدا کنم
میخواستم بسوی تو ای شهر آرزو / همچون شهاب پر کشم و آشیان کنم
میخواستم کنار تو هر شام تا سحر / اسرار قلب سوخته ام را بیان کنم
امّا نخواستی از من گریختی / که قراموششان کنی یاد گذشته را
شبهای انتظار و پریشانی مـــرا / آری ..... تو میتوانی امّـــا وجود من
کی میتواند این غم بزرگ را فراموش کند
در این دیار دور میخواهم از خدا / عشق ترا بسینه من جاودان کند
دوست تو شمسی
ROSHANMANESH
15/11/48
Thursday, May 31, 2012
Monday, May 28, 2012
Sunday, May 27, 2012
جـــاودانه
دریا کنار ساحل تو مرغکی سپید
یک چند لانه کرد
دل را بر آب زد
نیلوفری شکفته بر آب لانه کرد
شب ها کنار ساحل اندوهگین تو
آندم که ماه
در آخرین دقایق شب سر کشد بناز
آن ساحل نهفته میان سکوت را
غرق ترانه کرد
آن مرغک سپید، نا گاه صبحدم
سیل سرشک بر رخ سیمین روانه کرد
مستی بهانه کرد
دریا کنار ساحل تو آن زن غمین
آن مرغک گریخته از های هوی شهر
بر روی ماسه ها بر انگشت ترکه ای
نامی نوشت
نامی که موجهای تو بلعید و در تو ریخت
زان پس چه شامها گذشت و به ماسه ها
زان گامهای نرم و سبک بوسه ای نماند
اما از آن زمان تا قرن های بعد
وقتی که هیچ از زن غمگین بجای نیست
جز مشت خاک ، هر شام ، هر سحر
از لابلای نالۀ امواج سر گشت نامی رسد بگوش
نامی که دستهای ظریف زنی نوشت
بر ماسه های نرم
نامی که دستهای زنی جاودانه کرد
(هما میر افشار )
دوست تو مهناز امیر حسینی
یک چند لانه کرد
دل را بر آب زد
نیلوفری شکفته بر آب لانه کرد
شب ها کنار ساحل اندوهگین تو
آندم که ماه
در آخرین دقایق شب سر کشد بناز
آن ساحل نهفته میان سکوت را
غرق ترانه کرد
آن مرغک سپید، نا گاه صبحدم
سیل سرشک بر رخ سیمین روانه کرد
مستی بهانه کرد
دریا کنار ساحل تو آن زن غمین
آن مرغک گریخته از های هوی شهر
بر روی ماسه ها بر انگشت ترکه ای
نامی نوشت
نامی که موجهای تو بلعید و در تو ریخت
زان پس چه شامها گذشت و به ماسه ها
زان گامهای نرم و سبک بوسه ای نماند
اما از آن زمان تا قرن های بعد
وقتی که هیچ از زن غمگین بجای نیست
جز مشت خاک ، هر شام ، هر سحر
از لابلای نالۀ امواج سر گشت نامی رسد بگوش
نامی که دستهای ظریف زنی نوشت
بر ماسه های نرم
نامی که دستهای زنی جاودانه کرد
(هما میر افشار )
دوست تو مهناز امیر حسینی
Friday, May 25, 2012
سفر 2///
باز هم بر میگردیم به مسافرتم به ایران
از اول قرار بود برم منزل بابو اقامت کنم و رفتم ولی از همان دوسه روز اول نخود چی بابو تمام شد و نمیدانم شاید درست نباشد بگویم حسادتش بمن گل کرد و بنای بد اخلاقی را گذاشت و خوشحالم که خواهرم آنجا بود و شاهد ما جرا ، وگرنه هیچکس حرف مرا باور نمیکرد ،نمیدانم شاید هم علاقه بوسائل و عادت کردن بسکوت علت کار بابو بود ، وقتی دید که نازی دور و بر من میگردد انگار 180 درجه تغییر کرد ، موقع غذا خوردن راحت نبودم ، رفتم مقداری کلینکس ووسائل حمام و آشپزخانه خریدم آنها را هم قبول نکرد ، انگار مثل دو چشم مراقب من بود ، سیگار میکشد ، آنجا منزل اوست و حق دارد که هر کار میخواهد انجام دهد ولی من چکنم که تحمّل ندارم و .......اینک این منم که بایذ تصمیم بگیرم !!!!؟؟؟
ترک منزل پدری برای همیشه یا موقت
از اول قرار بود برم منزل بابو اقامت کنم و رفتم ولی از همان دوسه روز اول نخود چی بابو تمام شد و نمیدانم شاید درست نباشد بگویم حسادتش بمن گل کرد و بنای بد اخلاقی را گذاشت و خوشحالم که خواهرم آنجا بود و شاهد ما جرا ، وگرنه هیچکس حرف مرا باور نمیکرد ،نمیدانم شاید هم علاقه بوسائل و عادت کردن بسکوت علت کار بابو بود ، وقتی دید که نازی دور و بر من میگردد انگار 180 درجه تغییر کرد ، موقع غذا خوردن راحت نبودم ، رفتم مقداری کلینکس ووسائل حمام و آشپزخانه خریدم آنها را هم قبول نکرد ، انگار مثل دو چشم مراقب من بود ، سیگار میکشد ، آنجا منزل اوست و حق دارد که هر کار میخواهد انجام دهد ولی من چکنم که تحمّل ندارم و .......اینک این منم که بایذ تصمیم بگیرم !!!!؟؟؟
ترک منزل پدری برای همیشه یا موقت
سفر
باز هم مدتی از بلاگم دور افتادم و باعث آن سفر بود و سفر پخته کند مرد را
بله چند روزی مسافرت بودم و موفق شدم دوستانم را ببینم بعد از چند ماه دوری و سفری بود نا خواسته سریع و فوری حالم خوب نبود و برای چک آپ به کشورم رفتم و این سفر هم خاطراتی را برایم بجا گذاشت من جمله با کوچولوی شیرینی آشنا شدم (آریو) پسر برادرم ، برادری که شش سال بود بعلت نا شناخته برای خودم از من دور شده بود و در جریان زندگیش نبودم ، و این در واقع خواسته ما نبود و البته نمیتوانم بگویم خواسته سرنوشت بود چون انسان در ساختن سرنوشتش بی دخالت نیست و نقش مهمی دارد اینکه چه کسی را ببیند یا نبیند کمترین اختیار انسان است و ما در جریان زندگی از دیدن هم محروم شده بودیم بهر حال گذشت و من با عضو کوچک خانواده هم آشنا شدم ، شیرین و خواستنی و زیبا ، امیدوارم او رادوباره ببینم .
بله چند روزی مسافرت بودم و موفق شدم دوستانم را ببینم بعد از چند ماه دوری و سفری بود نا خواسته سریع و فوری حالم خوب نبود و برای چک آپ به کشورم رفتم و این سفر هم خاطراتی را برایم بجا گذاشت من جمله با کوچولوی شیرینی آشنا شدم (آریو) پسر برادرم ، برادری که شش سال بود بعلت نا شناخته برای خودم از من دور شده بود و در جریان زندگیش نبودم ، و این در واقع خواسته ما نبود و البته نمیتوانم بگویم خواسته سرنوشت بود چون انسان در ساختن سرنوشتش بی دخالت نیست و نقش مهمی دارد اینکه چه کسی را ببیند یا نبیند کمترین اختیار انسان است و ما در جریان زندگی از دیدن هم محروم شده بودیم بهر حال گذشت و من با عضو کوچک خانواده هم آشنا شدم ، شیرین و خواستنی و زیبا ، امیدوارم او رادوباره ببینم .
Subscribe to:
Posts (Atom)