دریا کنار ساحل تو مرغکی سپید
یک چند لانه کرد
دل را بر آب زد
نیلوفری شکفته بر آب لانه کرد
شب ها کنار ساحل اندوهگین تو
آندم که ماه
در آخرین دقایق شب سر کشد بناز
آن ساحل نهفته میان سکوت را
غرق ترانه کرد
آن مرغک سپید، نا گاه صبحدم
سیل سرشک بر رخ سیمین روانه کرد
مستی بهانه کرد
دریا کنار ساحل تو آن زن غمین
آن مرغک گریخته از های هوی شهر
بر روی ماسه ها بر انگشت ترکه ای
نامی نوشت
نامی که موجهای تو بلعید و در تو ریخت
زان پس چه شامها گذشت و به ماسه ها
زان گامهای نرم و سبک بوسه ای نماند
اما از آن زمان تا قرن های بعد
وقتی که هیچ از زن غمگین بجای نیست
جز مشت خاک ، هر شام ، هر سحر
از لابلای نالۀ امواج سر گشت نامی رسد بگوش
نامی که دستهای ظریف زنی نوشت
بر ماسه های نرم
نامی که دستهای زنی جاودانه کرد
(هما میر افشار )
دوست تو مهناز امیر حسینی
No comments:
Post a Comment