Saturday, August 28, 2010

هرگز نمرد آنکه دلش زنده شد به عشق

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو نالۀ شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی من
کو مجالی که یکایک همه تقریر کنم

آنچه در مدّت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم

آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دل و دین را همه در بازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امّید صلاحی ز فساد حــــافظ
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم




LOVE-LOVE-LOVE


1 comment:

  1. این شعر را انتخاب کردم چون از دخترم سالهاست که دورم و نمیتوانستم با خود خواهی مادرانه جلو راحتی یا رفاه یا خواسته او را بگیرم و اورا برای خود حفظ نمایم و از درون پوسیدنش را ببینم ، شاید هم مادران خودخواه محبوب تر باشند ....!!!؟؟؟/

    ReplyDelete