تو نه چنانی که منم من نه چنانم که توئی تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که توئی من همه در حکم توأم تو همه در خون منی گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که توئی با همه ای رشک پری چون سوی من بر گذری باش چنین تیز مران تا که بدانم که توئی دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من کرد خبر گوش مرا جان و روانم که توئی چون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درت جان و دلی را چه محل ای دل و جانم که توئی ای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر ما لیک مرا زهره کجا تا به جهانم که توئی چون تو مرا گوش کشان بردی از آنجا که منم بر سر آن منظره ها هم بنشانم که توئی مستم و تو مست زمن سهو خطا جست زمن من نرسم لیک بدان هم تو رسانم که توئی زین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنم عذر گناهی که کنون گفت زبانم که توئی
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که توئی
ReplyDeleteتو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که توئی
من همه در حکم توأم تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که توئی
با همه ای رشک پری چون سوی من بر گذری
باش چنین تیز مران تا که بدانم که توئی
دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من
کرد خبر گوش مرا جان و روانم که توئی
چون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درت
جان و دلی را چه محل ای دل و جانم که توئی
ای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر ما
لیک مرا زهره کجا تا به جهانم که توئی
چون تو مرا گوش کشان بردی از آنجا که منم
بر سر آن منظره ها هم بنشانم که توئی
مستم و تو مست زمن سهو خطا جست زمن
من نرسم لیک بدان هم تو رسانم که توئی
زین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنم
عذر گناهی که کنون گفت زبانم که توئی