از اینقرار ، ما که در میان این ظلمت جاودانی ، بی آنکه قدمی باز پس نهیم پیوسته بسوی سواحل تازهای در حرکتیم آیا هرگز نخواهیم توانست در روی این اقیانوس بیکران زمان لختی لنگر اندازیم و توقف کنیم .
ای دریاچه زیبا ؟ هنوز سال گردش خود را بپایان نرسانده است و اکنون مرا بنگر که آمده ام تا به تنهائی در کنار امواج عزیزی که او آرزوی بازدید آنها را بدنبال دیگر بود ، روی تخته سنگی که بارها بر روی آن نشسته هاش دیدی بنشینم
آنروز تو نیز همینگونه در زیر زندان او بر سینه کوه پیکر تخته سنگهای عظیم می سائیدی آنزمان نیز همینطور موجهای کف آلوده ای خویش را بر پاهای نازنین او نثار میکردی بیاد داری یک شب من و او با آرامی روی آبهای تو پارو می زدیم در زیر آسمان و در روی آب ، هیچ صدائی بجز نوای پاروی کرجی بانان که بملایمت امواج خوش آهنگیت را بر هم میزدند شنیده نمیشد نا گهان از ساحل شیفته ، آهنگی که بگوش جملۀ جهانیان ناشناس بود ،بر خاست امواج با دقت تمام گوش فرا دادند و آنگاه صدائی که در نزد من بسی عزیز است چنین گفت ای زمان ! اندکی آهسته تر رو ، آی ساعات وصال از حرکت باز ایستد بگذارید لذّت شیرینی روزهای عمر خویش را بخشم بسیار تیره روزان است بسوی شما دست دراز کرده اند و آرزوی مرگ میبرند بروید و بر آنان بگذرید و ایّام محنتشان را زودتر بپایان رسانید بروید و نیک بختان را فراموش کنید ولی افسوس بیهوده لحظاتی چند از زمان فرصت می طلبیم .
دوست پاکم سعادت ابدی برایت می خواهم
نازی اویسی
No comments:
Post a Comment