یکی بود یکی نبود ----- جز خدا هیچی نبود ----- زیر این طاق کبود ----- نه ستاره نه سرود
عمو صحرا توپولی ----- با دو تا لپ گُلی ------ پا و دستش کوچولو ----- ریش و روحش دو قلو
چپقش خالی و سرد ----- دلش دریای درد ----- در باغو بسته بود ----- دم باغ نشسته بود
عمو صحرا ! پسرات کو ! لب دریان پسرام .
دخترای ننه دریا رو خاطر خوان پسرام . طفلیا تنگ کلاغ پر ، پاکشون خسته مرده ، میان از سر مزرعه شون
تنشون خستۀ کار دلشون مردۀ زار، دسشون پینه ترک ، لباساشون نمدک
پا هاشون لخت و پتی ، کج کلاشون نمدی ، می شینن با دل تنگ --- لب دریا ، سر سنگ
طفلیا شب تا سحر گریه کنون ----- خوابو از چشمم بدر دوخته شون پس می رونن ------ توی دریای نمور ----- می ریزن اشکای شور ، می خونن آخ که چه دلدوز و چه دلسوز می خونن
دخترای ننه دریا ، کومه مون سرد و سیاس -----چش امید مون اوّل به خدا ، بعد به شماس
کوره ها سرشون ----- خنده ها درد شدن ----- سبزه ها زرد شدن
از سر تپه ، شبا ----- شیهۀ اسبای گاری نمیاد ، از دل بیشه غروب ----- چهچه سار و قناری نمیاد
دیگه از شهر سرود ----- تکسواری نمیاد ----- دیگه مهتاب نمیاد ----- کرم شب تاب نمیاد
برکت از کومه رفت ----- رستم از شاهنومه رفت
.......................
دوست عزیزم از اینکه دفتر زیبایت را در اختیارم گذاردی از خود شمه ای در آن بیادگار گذاردم بینهایت متشکرم و همچنان که خودت گفتی زمان میگذرد و همچنان دوست عمر ما انسانها میباشد که میگذرد زیرا شب و روز در پی یکدیگر میآیند و میروند تا ما قدر یکدیگر بدانیم و از هر لحظه آن توشه ای در بر گیریم و من هرگز ترا با چشمان سیاه و گیسوان سیاهت فراموش نمیکنم ک
کسی که از تو میخواهد او را فراموش نکنی
شهناز تیموریان
21/21/47 زنگ خانم مشیری
مقداری از شعر را ننوشتم ولی چقدر آرزو دارم این دوست خوبم را پیدا میکردم و به او میگفتم زمان بسرغت گذشت و موهای سیاه بسفید تبدیل و چشمان سیاه هم هر روز شماره اش تغییر میکند وزمان همچنان با شتاب میگذرد وانگار دیروز بود که ما زنگ خانم مشیری داشتیم و درعالمی زیبا و پر از آرزو بسر می بردیم ، ایکاش میشد زمان را متوقف کرد !!!؟؟
ReplyDelete