اگر تو سفید پوست انگشت را ببری و انگشت مرا خون قرمز است .
اگر سینه هر دو مانرا بدری هر دو قلب داریم
تو که خودت را در آفتاب میسوزانی تا جالب شوی من سالهاست سوخته ام
شرایط محیط مرا با ین رنگ و ترا بآن رنگ در آورده است
آیا گلهای رنگارنگ بهم اعتراضی دارند و یا کبوتران با هم می جنگند
بگذار ما هم در کنار هم زندگی کنیم و بدنیای بشرّیت چون دنیای گلها رنگ و زینت بخشیم .
دوست تو ----M - N
27/11/1347
Friday, January 27, 2012
Saturday, January 21, 2012
از کارو
بتـــــاب ای همیشه جوان زمانه ............به تاب ای آفتاب .......بتاب
بر خارهای گل ندیدۀ همه گورهای بی سنگ ....................بدی بی شب محتاج همۀ تیره روزها
بر نشاط تصادفی همۀ خانواده های دلتنگ..................... سیاهی نانی بی پنیر همۀ گدایان
بر عظمت مردانگی همۀ مردان یک رنگ .................... هر دکه رطوبت زدۀ همه پنبه دوزها
بر تلاشی بی نتیجه همه توبه کاران .................... بر اشک سینه سوز هر چشمه
بر خلوت جیبهای خالی از پول همۀ بیکاران .................... بر خنده کاذب هر سهراب
باستغاثه بر تر از گناه همه گنه کاران .................... بتاب ....ای آفتاب ،بتاب
******** ********
بر زمین و زمان و طبیعت تخیلی همۀ آنها که بخاطر یک تولّد غلط یا یک بیماری تصادفی کورند ....بر
بیراهه زندگی سرسام آفرین همه فرزندانی که بخاطر فراموشی شهد شیر مادر از محبت مادر فرسنگها دورند
بر سیاهی لباس همه مادران عزادار بخاطر شیونشان بر مزار یک جگر گوشۀ ناکام .....برشک حسرت بار هر چه عشق ناکام است و هر چه دیده بخواب
بتــــاب ای مظهر محبت الهی : بتـــــاب ای آفتاب ......بتــــــاب
دوست ابدی تو --- مریم
3/ 21/ 1347
بر خارهای گل ندیدۀ همه گورهای بی سنگ ....................بدی بی شب محتاج همۀ تیره روزها
بر نشاط تصادفی همۀ خانواده های دلتنگ..................... سیاهی نانی بی پنیر همۀ گدایان
بر عظمت مردانگی همۀ مردان یک رنگ .................... هر دکه رطوبت زدۀ همه پنبه دوزها
بر تلاشی بی نتیجه همه توبه کاران .................... بر اشک سینه سوز هر چشمه
بر خلوت جیبهای خالی از پول همۀ بیکاران .................... بر خنده کاذب هر سهراب
باستغاثه بر تر از گناه همه گنه کاران .................... بتاب ....ای آفتاب ،بتاب
******** ********
بر زمین و زمان و طبیعت تخیلی همۀ آنها که بخاطر یک تولّد غلط یا یک بیماری تصادفی کورند ....بر
بیراهه زندگی سرسام آفرین همه فرزندانی که بخاطر فراموشی شهد شیر مادر از محبت مادر فرسنگها دورند
بر سیاهی لباس همه مادران عزادار بخاطر شیونشان بر مزار یک جگر گوشۀ ناکام .....برشک حسرت بار هر چه عشق ناکام است و هر چه دیده بخواب
بتــــاب ای مظهر محبت الهی : بتـــــاب ای آفتاب ......بتــــــاب
دوست ابدی تو --- مریم
3/ 21/ 1347
Friday, January 20, 2012
خنده های تلخ ، گریه های شیرین
امروز به یادداشتهایم در فیس بوک مراجعه کردم و تصمیم گرفتم این یکی را در اینجا بگذارم :
خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را میدهم
یکی از گریه های شیرین کودکیم را پس بده
بعضی از نوشته های زیبای دوستانم حرف هائی برای گفتن دارد مثلا "همین جمله بالا ، قدیمی ها بما میگفتند اگر بچّه گریه میکند از سه حال خارج نیست یا گرسنه است یا تمیز کردن لازم دارد و یا دردی در یکی از اعضا بدنش داردکه بسرعت قابل حل بود ولی هرچه بزرگتر میشوی قاعده این است که بزرگ شوی و باید بزرگ شوی (هدف از خلقت بزرگ و کامل شدن است ) و اگر بزرگ شدی بیشتر و بهتر میبینی ، میشنوی ، حس میکنی و بسیاری از این دیده ها و شنیده ها و درکها سخت و سنگین است ، می بینی شایسته ها ناشایسته شده ، نباید ها باید شده ، ناگفته ها گفته میشود و نادیده ها را می بینی اگر بزرگ شدی ؟؟!! انسان موجودیست اجتماعی و باید در اجتماع و با اجتماع زندگی را سپری نماید و در طی مسیرو راه زندگی ، دیدن و شنیدن و یافتن و درک ناشایستگی ها دردی است که تو را میخورد و نمیتوانی درمانی برای آن بیابی ، دنیائی را که فکر میکردی بزرگ بزرگ است بصورت یک دهکدۀ کوچک و مرتبط با هم می یابی ، آرزوهایت با بزرگ شدن کوچک میشوند ،در ارتباط با انسانهائی که کیلومتر ها از تو فاصله دارند میبینی درد آنان درد توست .......و دیگر گریه های زیبای بزرگی تو بشیرینی گریه های کودکی حل نمیشود و کاری جز خنده تلخ باقی نمیماند گرچه گاهی خندۀ شیرینی هم بر شیرینی های زندگی بزنی که درمانی باشد بر خندۀ تلخت ...و صد البته که هر کس هم از دید و فهم و درک خود تورا می بیند یا میشنود یا درک میکند که این تلختر از تلخ است
Monday, January 16, 2012
نیلوفر ها : از ویلیام ورد زورت
زمانی چون پاره ابری که در بلندیها بر روی تپه ها و دره ها روان است ، سرگردان بودم ، نا گهان خانواده ای ، ازدحامی ، از نیلوفر های طلائی رنگ دیدم در کنار دریاچه ، زیر درختان بر اثر باد بهم میخورند م در نوسان بودند .
چون ستارگان درخشانی که در کهکشان چشمک میزنند ، بصورت صف بی پایانی در کناره ای یک خلیج پراکنده بودند ، بیک نگاه ده ها هزارشانرا دیدم که در حال رقص نشاط آمیزی سر هایشانرا تکان میدادند .
امواج در کنار آنها رقصیدند و جوشیدن ، اما آنها بر امواج کف آلود و پر نشاط تر پیروز شدند، یک شاعر بجز خوشحالی چه میتواند کرد ،اگر چنین بزم شادی هم در برابرش باشد ،
نگاه کردم و کمی اندیشیدم ، و الهامی را که این منظره بمن بخشیده بود دیدم .
اغلب وقتیکه سر ببالین میگذارم ، بی خیال و یا اندیشناک ، آنهائی که سعادت دوران تنهائی منند بروحم روشنائی می بخشد .
آنگاه قلبم پر از شادی میشود و در کنار نیلوفر ها برقص بر میخیزد .
آرزوی موفقیت برایتان دارم
دوست تو پور مناف
24/ 11 /1347
چون ستارگان درخشانی که در کهکشان چشمک میزنند ، بصورت صف بی پایانی در کناره ای یک خلیج پراکنده بودند ، بیک نگاه ده ها هزارشانرا دیدم که در حال رقص نشاط آمیزی سر هایشانرا تکان میدادند .
امواج در کنار آنها رقصیدند و جوشیدن ، اما آنها بر امواج کف آلود و پر نشاط تر پیروز شدند، یک شاعر بجز خوشحالی چه میتواند کرد ،اگر چنین بزم شادی هم در برابرش باشد ،
نگاه کردم و کمی اندیشیدم ، و الهامی را که این منظره بمن بخشیده بود دیدم .
اغلب وقتیکه سر ببالین میگذارم ، بی خیال و یا اندیشناک ، آنهائی که سعادت دوران تنهائی منند بروحم روشنائی می بخشد .
آنگاه قلبم پر از شادی میشود و در کنار نیلوفر ها برقص بر میخیزد .
آرزوی موفقیت برایتان دارم
دوست تو پور مناف
24/ 11 /1347
Sunday, January 15, 2012
سوگند
بجوانیم ، بقلبم ، بخدای آسمانها ، بتمام کهکشانها ، بستارگان روشن ، به کنارهای دریا ، به نگاه پرشکوهت بقدم بخاک پایت بنسیم سینه هایت بکبودی افقها ، بسحر به خندۀ گل ، به بهار شهر گلها،بلبان سرخ مرطوب ، به سپیده به گل و گیاه و صحرا ، بخروش موج دریا به شکوه کوه الوند بچمن بدشت وجلگه به هستی که بنام عشق و هستی ، بتمام خاک دنیا .....بخدا اگر بمیرم ، بخدا اگر بمانم ،بخدا اگر بمیرم ، توئی آخرین امیدم ، توئی آخرین نگاهم ، توئی آخرین بهارم ، توئی بهار عمــــرم .
متشکرم
دوست تـــــو ........پــــوران پارسی
P----
متشکرم
دوست تـــــو ........پــــوران پارسی
P----
Wednesday, January 11, 2012
گل سرخ : از شکسپیر
از کوره راههای پیچیده زندگی خویش گل سرخ زیبائی برایت چیدم ، گلی که سر شار از مهر ووفای قلب پر آتش و گرمم بود .گل سرخ عشقی که فقط قطره ای شبنم بر رویش چکیده بود و این شبنم چکیده عمر و جوانی و امیّد زندگانی من بود.
ای سنگدل ، گل سرخ زیبای عشق و شبنم امید جوانی خود رابا دستی لرزان تقدیمت کردم ، ابتدا آنرا بوئیدی و پس از آن با بی اعتنائی ارمغانم را بدور افکندی چرا این اینطور بیرحمانه قلب امیدوارم را شکستی و روح و احساسم را از هم پاشیدی ، هدیه ام را نا چیز پنداشتی و هستی مرا با سنگدلی بغارت بردی .....
ای نا مهربان بیا سر بر دامنم بگذار .میخواهم آنقدر اشک بر چهره ات بیافشانم ، تا چون گل سرخ و امید جوانیم رخسار تو نیز بپژمـــــرد .
فخری بشیری
14/11/1347
ای سنگدل ، گل سرخ زیبای عشق و شبنم امید جوانی خود رابا دستی لرزان تقدیمت کردم ، ابتدا آنرا بوئیدی و پس از آن با بی اعتنائی ارمغانم را بدور افکندی چرا این اینطور بیرحمانه قلب امیدوارم را شکستی و روح و احساسم را از هم پاشیدی ، هدیه ام را نا چیز پنداشتی و هستی مرا با سنگدلی بغارت بردی .....
ای نا مهربان بیا سر بر دامنم بگذار .میخواهم آنقدر اشک بر چهره ات بیافشانم ، تا چون گل سرخ و امید جوانیم رخسار تو نیز بپژمـــــرد .
فخری بشیری
14/11/1347
Monday, January 9, 2012
لهجۀ شیرازی
امروز روز سختی را گذراندم ، این روز ها حالم خوب نیست و سر دردم هر روز اضافه تر میشه ، یکی از دوستانم دچار مشکلی است که باید راه حلّی برای آن پیدا کنم و چون به لهجۀ شیرازی علاقه دارد یک کتاب قدیمی هدیه روز معلّم پیدا کردم که اشعاری با لهجۀ شیرازی دارد و یکی از آنان را در اینجا میگذارم شاید کمکی باشد !!!؟؟؟
چَکــــــُر
با روی چَکُر ، دل می بری دسّه به دَسّـــه
کُتـــــرُم شده از غصّه دلُــــــم وُی عامو بَسّه
بدبختِ دلُم بسکه پیشت مِن مِنه کِردم
آخِر دَفَکُـــــم دادکه کِر زلف تو بَسّــــه
دل اِسِّدی باز جو نُو میخُوی بوسونی ، بوسون
هیچ چیت نَمیگم تا بی بینم کی میشی خَسّــــــــه!؟
قاصد جانَکه ، عکس تو رو دَس پِلِکوش کرد
ئی - اُو بی لو قوم خورده ( آب بی لگام خورده = بی تربیت = ناسزا ) - مگر مسّ و خِرَسّــه ؟
زلفا تو ، نَیُو شون دَمِ دَقّــــه ، میدِروشَم
چشموی تو خودش قدِّ سه چار میخونه ، مَسّــِـه !؟
گفتم که شدم خسّــــه ، باکیت نیس ماتِرِنگک (زیرک ، فلفلی ، آشوبگر ) ؟
کاکو سمندر از عشق تو سوخت و دَبّـــــــهِ نیمد
حالو فردُو به عشقش نذاری دَسِّـــــهِ و مُسّــــــِه !؟
شیراز جمعه اول بهمن ماه 1344
از کتاب شعر شیراز
Tuesday, January 3, 2012
آرزو
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت میافتاد
کاش چون نای شبان میخواندم
به نوای دل دیوانۀ تو
خفته بر هودج مواج نسیم
میگذشتم ز در خانۀ تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره میتابیدم
در پس پردۀ لرزان حریر
رنگ چشمان ترا میدیدم
کاش در بزم فروزندۀ تو
خندۀ جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون آینه روشن میشد
دلم از نقش تو و خندۀ تو
صبحگاهان به تنم میلغزید
گرمی دست نوازندۀ تو
کاش چون یاد دل انگیز زنی
میخزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم ترا میدیدم
خیره بر جلوۀ زیبائی خویش
کاش از شاخۀ سر سبز حیات
گل اندوه مرا میچیدی
کاش در شعر من ای مایۀ عمر
شعلۀ راز مرا میدیدی
دوست تو بذر افشان B.B
12/11/ 1347
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت میافتاد
کاش چون نای شبان میخواندم
به نوای دل دیوانۀ تو
خفته بر هودج مواج نسیم
میگذشتم ز در خانۀ تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره میتابیدم
در پس پردۀ لرزان حریر
رنگ چشمان ترا میدیدم
کاش در بزم فروزندۀ تو
خندۀ جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون آینه روشن میشد
دلم از نقش تو و خندۀ تو
صبحگاهان به تنم میلغزید
گرمی دست نوازندۀ تو
کاش چون یاد دل انگیز زنی
میخزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم ترا میدیدم
خیره بر جلوۀ زیبائی خویش
کاش از شاخۀ سر سبز حیات
گل اندوه مرا میچیدی
کاش در شعر من ای مایۀ عمر
شعلۀ راز مرا میدیدی
دوست تو بذر افشان B.B
12/11/ 1347
Subscribe to:
Posts (Atom)