Monday, November 21, 2011

مروری بر گذشته

هر روز که میگذره بخاطر این جابجائی یک چیز تازه از خاطرات کهنه ام را پیدا کرده و آنها را به این دفتر خاطرات جدید و اینترنتی  اضافه میکنم ، امروز این دو بیت شعر را در دفتر خاطرات سال 1381 پیدا کردم و برام جالب بود :!؟

گفت لیلی را خلیفه کین توئـــــی ؟؟؟؟
کز تو شد مجنون پریشـــان و غوی ؟
از دگر خوبـــان فزون تـــر نیستــی ؟؟؟
گفــت خــامش چــون تــو مجنــــون نیستــــــــــی !!!؟
و در یکی از ایمیلهای فورواردی که در این چند روز گذشته بدستم رسید این بیت شعر جالب را دیدم :
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اوّل قدم آنست که مجنون باشی
و برای مجنون شدن باید عینک خود را برداشته و از دریچه چشم مجنون به عشق نگاه کنیم .....مادر

2 comments:

  1. هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
    باز جوید روزگاز وصل خویش
    من بهر جمعیّتی نالان شدم
    جفت بد حالان و خوش حالان شدم
    هر کسی از ظن خود شد یار من
    از درون من نجست اسرار من
    سِـــرّ من از نالۀ من دور نیست
    لیک جشم و گوش راآن نور نیست

    ReplyDelete
  2. روزگار و چشم را تصحیح کردم چون غلط تایپ شده بود

    ReplyDelete