Wednesday, June 22, 2011
پنداشتـــــم
نوشته زیر بر گرفته از نوشته های انسانی است که من با او آشنائی ندارم ولی کلماتش با من آشنا هستند ، تنها در کودکی همیشه قصّه سیمرغ را و سایر قصّه ها را مادرم در کنار آرامگاه سعدی و حافظ یا تخت جمشید در گوشم خواند و من آنزمان نمیفهمیدم چه میگوید و اکنون در جایگاه او تا حدودی درک میکنم و متأسفم
سیمــــرغ
در کودکی در پای قافلانکوه
برایم از سیمرغ گفتند
گفتند پرش را که بسوزانی حی و حاضر خواهد شد
اما نگفتند نه هر پری پر سیمرغ است
هر پری را که یافتم از سیمرغش پنداشتم
از عالم کودکی تا به امروز
تا از بال و پرم استخوانی بیش نماند
تازه امروز فکر کردم به کشیدن نقشی از سیمرغ
با تیشهای از فرهاد در چنگال
فقط باید پیدا کنم جعبۀ مدادرنگیهایم را
و مدارا کنم با رنگهای باخته
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
قدیما یک چیز دیگه هم میگفتند که آدمی را آدمیّت لازم است و یکی از نشانه های آدمیّت وفای به عهد است و قول وقرارها یکی از مقوله های عهد است و نمیدانم شکستن این همه قول و قرار ها را میشود نشانۀ چی دانست ؟؟ یکی از مشکلات جامعه هم عدم پای بند بودن به همین قرارو مدارهاست وقبل از دلسوزی برای معضلات جاریه بایستی هرکسی یاد بگیرداوّل خود را بسازد و وفا و عهد را عمل لازم است نه فوت دهانی
ReplyDelete