Sunday, June 26, 2011
باز هم چوپان دروغگو
کمتر کسي است از ما که داستان «چوپان دروغگو» را نخوانده يا نشنيده باشد. خاطرتان باشد اين داستان يکي از درسهاي کتاب فارسي ما در آن ايام دور بود. حکايت چوپان جواني که بانگ برميداشت: «آي گرگ! گرگ آمد» و کشاورزان و کساني از آنهايي که در آن اطراف بودند، هر کس مسلح به بيل و چوب و سنگ و کلوخي، دوان دوان به امداد چوپان جوان ميدويد و چون به محل ميرسيدند اثري از گرگ نميديدند. پس برميگشتند و ساعتي بعد باز به فرياد «کمک! گرگ آمد» دوباره دوان دوان ميآمدند و باز ردي از گرگ نمييافتند، تا روزي که واقعا گرگها آمدند و چوپان هر چه بانگ برداشت که: «کمک» کسي فرياد رس او نشد و به دادش نرسيد...الخ
احمد شاملو" که يادش زنده است و زنده ماناد، در ارتباط با مقولهاي، همين داستان رااز ديدگاهي ديگر مطرح ميکرد. ميگفت: تمام عمرمان فکر کرديم که آن چوپان جوان دروغ ميگفت، حال اينکه شايد واقعا دروغ نميگفته. حتي فانتزي و وهم و خيال او هم نبوده. فکر کنيد داستان از اين قرار بوده که: گلهاي گرگ که روزان وشباني را بي هيچ شکاري، گرسنه و درمانده آوارۀ کوه و دره و صحرا بودند از قضا سر از گوشۀ دشتي برميآورند که در پس پشت تپهاي از آن جوانکي مشغول به چراندن گلهاي از خوش گوشتترين گوسفندان وبرههاي که تا به حال ديدهاند. پس عزم جزم ميکنند تا هجوم برند و دلي از عزا درآورند. از بزرگ و پير خود رخصت ميطلبند.
گرگ پير که غير از آن جوان و گوسفندانش، ديگر مردان وزنان را که آنسوترک مشغول به کار بر روي زمين کشت ديده ميگويد: ميدانم که سختي کشيدهايد و گرسنگي بسيار و طاقتتان کم است، ولي اگر به حرف من گوش کنيد و آنچه که ميگويم را عمل، قول ميدهم به جاي چند گوسفند و بره، تمام رمه را سر فرصت و با فراغت خاطر به نيش بکشيد و سير و پر بخوريد، ولي به شرطي که واقعا آنچه را که ميگويم انجام دهيد. مريدان ميگويند: آن کنيم که تو ميگويي. چه کنيم؟
گرگ پير باران ديده ميگويد: هر کدام پشت سنگ و بوتهاي خود را خوب مستتر و پنهان کنيد. وقتي که من اشارت دادم، هر کدام از گوشهاي بيرون بجهيد و به گله حمله کنيد؛ اما مبادا که به گوسفند و برهاي چنگ و دندان بريد. چشم و گوشتان به من باشد. آن لحظه که اشاره کردم، در دم به همان گوشه و خفيهگاه برگرديد و آرام منتظر اشارت بعد من باشيد.
گرگها چنان کردند. هر کدام به گوشهاي و پشت خاربوته و سنگ و درختي پنهان. گرگ پير اشاره کرد و گرگها به گله حمله بردند.
چوپان جوان غافلگير و ترسيده بانگ برداشت که: «آي گرگ! گرگ آمد» صداي دويدن مردان و کساني که روي زمين کار ميکردند به گوش گرگ پير که رسيد، ندا داد که ياران عقبنشيني کنند و پنهان شوند.
ساعتي از رفتن مردان گذشته بود که باز گرگ پير دستور حملۀ بدون خونريزي! را صادر کرد. گرگهاي جوان باز از مخفيگاه بيرون جهيدند و باز فرياد «کمک کنيد! گرگ آمد» از چوپان جوان به آسمان شد. چيزي به رسيدن دوبارۀ مردان چوب به دست نمانده بود که گرگ پير اشارت پنهان شدن را به ياران داد. مردان چون رسيندند باز ردي از گرگ نديدند. باز بازگشتند.
ساعتي بعد گرگ پير مجرب دستور حملهاي دوباره داد. اين بار گرچه صداي استمداد و کمکخواهي چوپان جوان با همۀ رنگي که از التماس و استيصال داشت و آبي مهربان آسمان آفتابي آن روز را خراش ميداد، ولي ديگر از صداي پاي مردان چماقدار خبري نبود.
گرگ پير پوزخندي زد و اولين بچه برۀ دم دست را خود به نيش کشيد و به خاک کشاند. مريدان پير چنان کردند که ميبايست.
از آن ايام تا امروز کاتبان آن کتابها بيآنکه به اين «تاکتيک جنگي» گرگها بينديشند، يک قلم در مزمت و سرکوفت آن چوپان جوان نوشتهاند و آن بيچارۀ بيگناه را براي ما طفل معصومهاي آن روزها «دروغگو» جا زده و معرفي کردهاند.
خب اين مربوط به آن روزگار و عصر معصوميت ما ميشود. امروز که بنا به شرايط روز هر کداممان به ناچار براي خودمان گرگي شدهايم! چه؟ اگر هنوز هم فکر ميکنيد که آن چوپان دروغگو بوده، يا کماکان دچار آن معصوميت قديم هستيد و يا اين حکايت را به اين صورت نخوانده بوديد. حالا ديگر بهانهاي نداريد
یکی از دوستان با یک ملاحت شیرین ایرانی داستان چوپان دروغگو را برشته تحریر در آورده بود که من هم در اینجا کپــی کردم ، در مقابل نوشتۀ احمد شاملو استاد شعر و ادب ایرانیان بسیار مشکل است نظری ابراز نمود ولی با پوزش اضافه مینمایم چوپان داستان ما شاید دروغگو نبوده ولی مرتکب خطای بزرگی میشود که ناشی از جوانی و خامی وی بوده است و آن اینکه از تجربۀ خود درس نمی گیرد !!!؟؟برای بار اوّل که گرگ را میبیند و فریاد کمک سر میدهد اهالی ده صادقانه به کمکش میشتابند و گرگی نمی بینند ولی برای بار دوّم و سوّم و ... چوپان که خود می بیند و میداند که گرگی وجود دارد که در جهت بی اعتبار کردنش دارد با او بازی مینماید چرا باز باز با روش ( فریاد) کمک سر میدهد و هر بار همان راهی را میرود که بار قبل رفته و بشکست منتهی شده و از تجربۀ حتی خود عبرت نمی گیرد، چرا که آزموده را آزمودن خطاست و زندگی و لحظه ها سراسر آزمون ، چوپان باید راه دیگری را برای استمداد برگزیند تا بتواند اعتبار خود را در بین اهالی ده حفظ نماید ، چوپان میتوانست بجای فریاد مثلا" از" نی " خود کمک بگیرد وباسر دادن آهنگی دلنشین اهالی را خبر نماید یا سگ چوپان گله را در پی کمک بفرستد و درهر صورت انسان " ممکن الخطاست " و نه " جایز الخطـا" گرگها همیشه بوده اند و این چوپان است که باید حواسش جمع باشد .... بنابراین من هنوز چوپان را مذمّت مینمایم
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
چوپان از نظر من ، امانت دار ، نگهدار ، محافظ ، مواظب و راهبر و ره نمای گله است ، مسئولیّت بزرگی دارد و باید از هوش و استعداد بالائی برخوردار باشد ،باید گرگ و گرگها را بشناسد و یا میشناخت و فریب آنها را نمی خورد ، فریبکار ظالم است و ستمگر و فریب خورده گناهی کمتر ندارد و گفتن اینکه فریب خوردم رفع مسئولیّت نمیکند .
ReplyDeleteتوضیح : امروز نسخۀ کامل یک ویدئو را دیدم که درمورد مو و اشعه آن بوذ ، در کامنت نوشته حجاب توضیح دادم .اگر خواننده ای بود و دوست داشت برود بخواند .... نمیدانم ، نمیدانی ، نمیداند رفع مسئولیّت نمی کند باور کنید
ReplyDelete