سال 2012 امید وارم سالی با نعمت و سلامتی برای همه شروع گردد
Friday, December 30, 2011
Happy new year
سال 2012 امید وارم سالی با نعمت و سلامتی برای همه شروع گردد
رؤیـــــــــا
با امیدی گرم و شادی بخش / با نگاهی مست و رؤیا ئی
دخترک افسانه می خواند /نیمه شب از کنج تنهائی
بیگمان روزی ز راهی دور / میرسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر /ضربۀ سم ستور باد پیمایش
میدرخشد شعلۀ خورشید / بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر / سینه اش پنهان بزیر رشته هائی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سوئی / باد ....پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن / حلقۀ موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می گویند / آه ...او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست / بی گمان شهزاده ای ...والاست ..
دختران سر میکشند از پشت روزنها / گونه هاشان آتشین از شرم این دیدار
سینه ها لرزان و پر غوغا / در تپش از شوق یک پندار
شاید او خواهان من باشد / لیک گوئی دیدۀ شهزادۀ زیبا
دیدۀ مشتاق آنان را نمی بیند /او از این گلزار عطر آگین
برگ سبزی هم نمی چیند /همچنان آرام و بی تشویش
میرود شادا ن به راه خویش / می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربۀ سم ستور باد پیمایش / مقصد او خانۀ دلدار زیبایش
میشوم مدهوش /
باز هم آرام و بی تشویش
میخورد بر سنگفرش کوچه های شهر /ضربۀ سم ستور باد پیمایش
میدرخشد شعلۀ خورشید / بر فراز تاج زیبایش
می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت / مردمان با دیدۀ حیران
زیر لب آهسته می گویند : دختـــــر خوشبخت !
دوست تو
Z . H
زینت حبیبی
متشکرم
دخترک افسانه می خواند /نیمه شب از کنج تنهائی
بیگمان روزی ز راهی دور / میرسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر /ضربۀ سم ستور باد پیمایش
میدرخشد شعلۀ خورشید / بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر / سینه اش پنهان بزیر رشته هائی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سوئی / باد ....پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن / حلقۀ موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می گویند / آه ...او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست / بی گمان شهزاده ای ...والاست ..
دختران سر میکشند از پشت روزنها / گونه هاشان آتشین از شرم این دیدار
سینه ها لرزان و پر غوغا / در تپش از شوق یک پندار
شاید او خواهان من باشد / لیک گوئی دیدۀ شهزادۀ زیبا
دیدۀ مشتاق آنان را نمی بیند /او از این گلزار عطر آگین
برگ سبزی هم نمی چیند /همچنان آرام و بی تشویش
میرود شادا ن به راه خویش / می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربۀ سم ستور باد پیمایش / مقصد او خانۀ دلدار زیبایش
میشوم مدهوش /
باز هم آرام و بی تشویش
میخورد بر سنگفرش کوچه های شهر /ضربۀ سم ستور باد پیمایش
میدرخشد شعلۀ خورشید / بر فراز تاج زیبایش
می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت / مردمان با دیدۀ حیران
زیر لب آهسته می گویند : دختـــــر خوشبخت !
دوست تو
Z . H
زینت حبیبی
متشکرم
Tuesday, December 27, 2011
Sunday, December 25, 2011
باغ های راز
چشمان آسمانی و افسانه ساز تو
دل را بخواب و نغمه و آواز میبرد
لبنخدهای نوش تو ، مرغان هوش را
در باغهای گمشدۀ راز میبرد
وقتی که لب برای سخن باز میکنی
از گرمی کلام تو سرشار می شوم
من آن کویر سوخته و بایرم که گاه
با چشمه سار لطف تو پر بار میشوم
شبها که میچکد اشک ستاره ها
بینم فروغ روی تو در چلچراغ ماه
در سایه های مبهم و راز آور خیال
میخندی از وفا و بمن میکنی نگاه
شبها که مرغ خواب نشیند بچشم من
در عالم خیال بسوی تو میپرم
شمع هوس بمعبد دل شعله میکشد
با اشتیاق ره به حریم تو میبرم
تنها توئی که با غم شور آفرین خود
در سرزمین خاطر من آرمیده ای
در سینه خزان زده و بی بهار من
گلبوته های تازه بهار آفریده ای
تنها توئی که با نگه پر فسون خود
دل را بخواب نغمه و آواز میبری
با خنده های گرم ، مرا ای امید من
در باغهای گمشدۀ راز میبری
دوست تو مهین آذری
8/11/1344
دل را بخواب و نغمه و آواز میبرد
لبنخدهای نوش تو ، مرغان هوش را
در باغهای گمشدۀ راز میبرد
وقتی که لب برای سخن باز میکنی
از گرمی کلام تو سرشار می شوم
من آن کویر سوخته و بایرم که گاه
با چشمه سار لطف تو پر بار میشوم
شبها که میچکد اشک ستاره ها
بینم فروغ روی تو در چلچراغ ماه
در سایه های مبهم و راز آور خیال
میخندی از وفا و بمن میکنی نگاه
شبها که مرغ خواب نشیند بچشم من
در عالم خیال بسوی تو میپرم
شمع هوس بمعبد دل شعله میکشد
با اشتیاق ره به حریم تو میبرم
تنها توئی که با غم شور آفرین خود
در سرزمین خاطر من آرمیده ای
در سینه خزان زده و بی بهار من
گلبوته های تازه بهار آفریده ای
تنها توئی که با نگه پر فسون خود
دل را بخواب نغمه و آواز میبری
با خنده های گرم ، مرا ای امید من
در باغهای گمشدۀ راز میبری
دوست تو مهین آذری
8/11/1344
Saturday, December 24, 2011
مــرگ نرگس
از اُسکار وایلد انگلیسی
________________
ترجمه علی دشتــــی
وقتی نرگس مرد گلهای باغ همه ماتم گرفته و از جویبار خواهش کردند برای گریستن بآنها چند قطره آب وام بدهد
جویبار آهی کشید و گفت بدرجه ای نرگس را دوست میداشتم که اگر تمام آبهای من باشک مبّدل شده و آنها را به مرگ نرگس بپاشم باز کم است .
گلها گفتند راست میگوئی چگونه ممکن بود با آنهمه زیبائی نرگس را دوست نداشت جویبار پرسید مگر نرگس
زیبا بود ؟ گلها گفتند توئی که نرگس غالبا " خم شده صورت زیبای خود را در آبهای شفاف تو تماشا میکرد باید بهتر از هر کَس بدانی که نرگس زیبا بود ، جویبار گفت : من
نرگس را برای این دوست میداشتم که وقتی خم شده و بمن نگاه میکرد میتوانستم زیبائی خود را در چشمان او تماشا کنم .
دوشیزه عزیز در خاتمه یاد آور میشوم که قدر این دوران شیرین تحصیلی را بدان و بتحصیل خویش ادامه بده و
هیچگاه نا امید مباش و بدان سعادت در پس دوشیزگان متین و جدی و پاک دامن است .
خواهان یکعمر سعادت
دبیر دبیرستان کیوان محمـــودی
________________
ترجمه علی دشتــــی
وقتی نرگس مرد گلهای باغ همه ماتم گرفته و از جویبار خواهش کردند برای گریستن بآنها چند قطره آب وام بدهد
جویبار آهی کشید و گفت بدرجه ای نرگس را دوست میداشتم که اگر تمام آبهای من باشک مبّدل شده و آنها را به مرگ نرگس بپاشم باز کم است .
گلها گفتند راست میگوئی چگونه ممکن بود با آنهمه زیبائی نرگس را دوست نداشت جویبار پرسید مگر نرگس
زیبا بود ؟ گلها گفتند توئی که نرگس غالبا " خم شده صورت زیبای خود را در آبهای شفاف تو تماشا میکرد باید بهتر از هر کَس بدانی که نرگس زیبا بود ، جویبار گفت : من
نرگس را برای این دوست میداشتم که وقتی خم شده و بمن نگاه میکرد میتوانستم زیبائی خود را در چشمان او تماشا کنم .
دوشیزه عزیز در خاتمه یاد آور میشوم که قدر این دوران شیرین تحصیلی را بدان و بتحصیل خویش ادامه بده و
هیچگاه نا امید مباش و بدان سعادت در پس دوشیزگان متین و جدی و پاک دامن است .
خواهان یکعمر سعادت
دبیر دبیرستان کیوان محمـــودی
اسیــــــر
ترا می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
توئی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
*** *** *** *** ***
زپشت میله های سرد و تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش آید
و من نا گه گشایم پر بسویت
*** *** *** *** ***
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مــرد از زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
*** *** *** *** **
به کام دل در آغوشت نگیرم
توئی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
*** *** *** *** ***
زپشت میله های سرد و تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش آید
و من نا گه گشایم پر بسویت
*** *** *** *** ***
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مــرد از زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
Thursday, December 22, 2011
یــــــــاد
گر چشم تری ز اشک دیدید
گر نغمۀ بی کسی شنیدید
گر غنچۀ نا شکفته چیدید
گر سینۀ خود ز غم دریدید
آنگه زمن آورید یادی
گر از همگان شدید خستــــه
چون مرغت (مرغک) بال و پر شکسته
در کنج قفس بغم نشستـــــه
بر زیر سرش دو بال بسته
آنگه زمن آورید یـــــادی
گر تار دلی جدا شد از پــــود
بر تارت آن هزار غم بود
افتاد چو من بآتش و دود
افتاد ز پا و راه پیمــــود
آنگه زمن آوریــــد یـــــادی
ســـــــــراج
گر نغمۀ بی کسی شنیدید
گر غنچۀ نا شکفته چیدید
گر سینۀ خود ز غم دریدید
آنگه زمن آورید یادی
گر از همگان شدید خستــــه
چون مرغت (مرغک) بال و پر شکسته
در کنج قفس بغم نشستـــــه
بر زیر سرش دو بال بسته
آنگه زمن آورید یـــــادی
گر تار دلی جدا شد از پــــود
بر تارت آن هزار غم بود
افتاد چو من بآتش و دود
افتاد ز پا و راه پیمــــود
آنگه زمن آوریــــد یـــــادی
ســـــــــراج
شمع
ناهید عزیزم از خداوند بزرگ همیشه خوشبختی و موفقیت ||||||||
ترا از خداوند بزرگ خواستارم و امیدوارم که ||||||||
در تمام روزها تو را خوشبخت و شاد ببینم|||||||
ناهید جان هر چه از خوبیهای تو ||||||
بگویم باز هم کم گفته ام
_______________||||
دید ی با شمع فروزنده ای ------- چشم تر و سینۀ سوزنده ای
خنده بآن سینۀ پر سوز کرد ------- بانگ بر آن شمع شب افروز کرد
کاتش دل شعله بی بت فکند ------- سوز درون بگسترد بند بند
کاش که این سوز تن سود بود ------- سوختنت مقدّم مقصود بود
شمع باو گفت که ای خود پسند ------- دین و بر سوز درونم نخند
شیوۀ ما فترش روشنی است ------- تیره دلی مظهر اهریمنی است
در دل ما نیست بجز سوختنی ------- پیشۀ ما نیست جز افروختنی
نیمه شب پرتو رخسار من ------- جلوه بینداز و به هر انجمن
ناهید بهتر از جانم هرگز ترا فراموش نمی کنم و به خود میبالم که دوستی چون تو دارم
مهین جزنیان
احساس من نسبت بتو
زمانی که خورشید آهنگ غروب میکند . و غوغای سر سام آور زمین جای خود را به آرامش و سکوتی عمیق می سپارد و تیرگی شب بر آسمان حکمفرما میشود و لحظاتی که ستارگان زیبا با حرکتی یکنواخت در گنبد نیلگون آسمان درخشیدن آغاز مینماید
هنگامیکه صدای مرغ شب با آواز ملایم و سوزناک باد شبانگاهی توأم شده و سکوت شب را بر هم میزند وقتیکه نسیم با وزیدن خود داستانهائی از عشقهای گذشته می سراید من بتو می اندیشم فقط بتو
خورشید با همه درخشندگی و جلالش در پایان هر روز نا پدید می شود و جای خود را به تاریکی شب می سپارد ولی آفتاب عشق تو جاودانه در آسمان دل من خواهد تابید این روزی است که شبی دنیا ندارد
________ __________ _________ ________
رقیب
ای رقیب ای سنگدل رحمی بکن ---- او امید قلب بیمار من است
او که در آغوش گرمت خفته است عشق من امّید من جان من است
ای رقیب ای سنگدل دانم که حال سر بروی سینه اش بنهاده ای بی خبر
از رنج بی پایان من بوسه بر لبهای گرمش داده ای ای رقیب اکنون ز دنیا میروم
تا بغمهای دلم پایان دهم راحت جان مرا بر من سپار تا میان
بازوانش جان دهم .
نویسنده نازیلا ---p=دوستت دارم خواهرم
13/ 10/ 1347
هنگامیکه صدای مرغ شب با آواز ملایم و سوزناک باد شبانگاهی توأم شده و سکوت شب را بر هم میزند وقتیکه نسیم با وزیدن خود داستانهائی از عشقهای گذشته می سراید من بتو می اندیشم فقط بتو
خورشید با همه درخشندگی و جلالش در پایان هر روز نا پدید می شود و جای خود را به تاریکی شب می سپارد ولی آفتاب عشق تو جاودانه در آسمان دل من خواهد تابید این روزی است که شبی دنیا ندارد
________ __________ _________ ________
رقیب
ای رقیب ای سنگدل رحمی بکن ---- او امید قلب بیمار من است
او که در آغوش گرمت خفته است عشق من امّید من جان من است
ای رقیب ای سنگدل دانم که حال سر بروی سینه اش بنهاده ای بی خبر
از رنج بی پایان من بوسه بر لبهای گرمش داده ای ای رقیب اکنون ز دنیا میروم
تا بغمهای دلم پایان دهم راحت جان مرا بر من سپار تا میان
بازوانش جان دهم .
نویسنده نازیلا ---p=دوستت دارم خواهرم
13/ 10/ 1347
Wednesday, December 21, 2011
تنها بسوزم
دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم روشنی بخشم میان جمع و خود تنها بسوزم
ناله ای تنها شوم در دامن صحرا بسوزم کوه آتش گردم در حسرت و تنها بسوزم
اشک شبنم باشم و بر گونه گلها بسوزم برق لبخندی شوم بر غنچه لبها بسوزم
شمع باشم اشک بر خاکستر پروانه ریزم یا اسپند گردم در شعله بی پروا بسوزم
کسی که هرگز فراموشت نخواهد کرد
جمیله -- I
ناله ای تنها شوم در دامن صحرا بسوزم کوه آتش گردم در حسرت و تنها بسوزم
اشک شبنم باشم و بر گونه گلها بسوزم برق لبخندی شوم بر غنچه لبها بسوزم
شمع باشم اشک بر خاکستر پروانه ریزم یا اسپند گردم در شعله بی پروا بسوزم
کسی که هرگز فراموشت نخواهد کرد
جمیله -- I
ترا دوست دارم
اگر میتوانستی در روح من بنگری می دیدی که آنجا نوشته شده است " من ترا دوست دارم " اگر
میتوانستی در اندیشۀ من راه یابی می دیدی که آنجا نوشته شده است " من ترا دوست دارم "اگر
میتوانستی در دل من نفوذ کنی می دیدی که آنجا نوشته شده است " من ترا دوست دارم " تو
برای روح من آسمانی برای اندیشۀ من زیبا و برای دلــم خوب و دلپذیری
محبوب نازنینم گوش مروارید در ته دریاهای بزرگ پنهانست عشق حقیقی نیز در دلهای بزرگ جای دارد
اگر من آنچه را در اندیشه دارم برای تو مینوشتم کتابها می شد ولی اگر هر چه در دل دارم برایت می نگاشتم سه کلمه بیشتر نمیشد
(( تــــرا دوست دارم ))
ناهید جان دوست خوبم از اینکه بمن این اجازه را دادی تا در دفترت چند کلمه ای بیادگار بگذارم
بسیار متشکرم امیدوارم سالهای سال دوستی ما بهمین خوبی باقی بماند
میتــــــرا --A
یکشنبه 8/10/ 1347
میتوانستی در اندیشۀ من راه یابی می دیدی که آنجا نوشته شده است " من ترا دوست دارم "اگر
میتوانستی در دل من نفوذ کنی می دیدی که آنجا نوشته شده است " من ترا دوست دارم " تو
برای روح من آسمانی برای اندیشۀ من زیبا و برای دلــم خوب و دلپذیری
محبوب نازنینم گوش مروارید در ته دریاهای بزرگ پنهانست عشق حقیقی نیز در دلهای بزرگ جای دارد
اگر من آنچه را در اندیشه دارم برای تو مینوشتم کتابها می شد ولی اگر هر چه در دل دارم برایت می نگاشتم سه کلمه بیشتر نمیشد
(( تــــرا دوست دارم ))
ناهید جان دوست خوبم از اینکه بمن این اجازه را دادی تا در دفترت چند کلمه ای بیادگار بگذارم
بسیار متشکرم امیدوارم سالهای سال دوستی ما بهمین خوبی باقی بماند
میتــــــرا --A
یکشنبه 8/10/ 1347
از من گریختی
میخواستم بعشق تو ای بی وفای من تا آخرین دقایق عمرم وفا کنم
میخواستم چو شمع بهر کجا که میروی روشن کنم سرای تو جانم فدا کنم
میخواستم بسوی تو ای شهر آرزو همچون شهاب پر کشم و آشیان کنم
میخواستم چو شمع بهر کجا که میروی روشن کنم سرای تو جانم فدا کنم
میخواستم کنار تو هر شام تا سحر اسرار قلب سوخته ام را بیان کنم
امّا نخواستــــی ....... از من گریختـــی
از من گریختی که فراموششان کنی . یاد گذشته را ، شبهای انتظار و پریشانی را
وان داغ بوسه ای که به لبهای من هنوز یخ بسته مانده است
آری تو میتوانی ، امّا وجود من ، کی میتواند این غم دیرین فدا کند
در این دیار دور میخواهم از خدا عشق تو را به سینه من جاودان کند
ناهید عزیزم از تو خیلی ممنونم . از خداوند بزرگ خواهانم که تر ا همیشه در زندگیت موفق
و بر مراد دل واقف گرداند .
امیدوارم روزی ترا با خوشبختی تمام ببینم ، روزی که در انتظارش روز شماری میکنم
کسی که خواهان سعادت تو و در آرزوی خوشبختی تو است و هرگز فراموشت نخواهد کرد
نسیم پور احمد : 5/ 10 / 1347
روز جمعه
میخواستم چو شمع بهر کجا که میروی روشن کنم سرای تو جانم فدا کنم
میخواستم بسوی تو ای شهر آرزو همچون شهاب پر کشم و آشیان کنم
میخواستم چو شمع بهر کجا که میروی روشن کنم سرای تو جانم فدا کنم
میخواستم کنار تو هر شام تا سحر اسرار قلب سوخته ام را بیان کنم
امّا نخواستــــی ....... از من گریختـــی
از من گریختی که فراموششان کنی . یاد گذشته را ، شبهای انتظار و پریشانی را
وان داغ بوسه ای که به لبهای من هنوز یخ بسته مانده است
آری تو میتوانی ، امّا وجود من ، کی میتواند این غم دیرین فدا کند
در این دیار دور میخواهم از خدا عشق تو را به سینه من جاودان کند
ناهید عزیزم از تو خیلی ممنونم . از خداوند بزرگ خواهانم که تر ا همیشه در زندگیت موفق
و بر مراد دل واقف گرداند .
امیدوارم روزی ترا با خوشبختی تمام ببینم ، روزی که در انتظارش روز شماری میکنم
کسی که خواهان سعادت تو و در آرزوی خوشبختی تو است و هرگز فراموشت نخواهد کرد
نسیم پور احمد : 5/ 10 / 1347
روز جمعه
Tuesday, December 20, 2011
نوشتۀ اوّلین دوست
تقدیم بتو : دوست عزیزم
یا رب مرا چو شمع شبستان عاشقان آن سان نما که پاک بسوزم به پای دوست
ای لنگر گاه من ، ای امید من و ایدوست . این نامه ها را از روی امواج خروشان و متلاطم زندگی برای تو مینویسم . امواجی که در صدد غرق کردن من هستند . موجهای بیرحم وحشی انسانهائی که خون میآشامند خون افراد بیگناه و بی تقصیر را . ای تکیه گاه من در این جهان فراخ و در این اقیانوس بی پایان حیاتم ، در این دریای آلوده تو هستی ، دیگر من کسی را ندارم که برای او بنویسم پس هر چه میخواهم فقط برای تو مینویسم برای تو ، امید است که با قبول آن بر من منّت گماری و مرا نا امید و سر گردان رها نکنی ، دوست من صحبتهای زیاد تو همیشه در خاطر من زنده و جاوید است .بپاس استوارترین و محکمترین پیوند زندگی قسم و بتمام مظاهر عالی و پسندیده دوستی سوگند که این پیوند را تا آخرین قطره خونم محترم و عزیز و پر احساسترین احساساتم را در آن بگنجانم بتو تقدیم میکنم تا آخرین نفس حرکتی که برایم ممکن شود در تآیید آن خواهم کوشید و نخواهم گذاشت که از طرف من کوچکترین و کمترین رخنه در آن بوجود آید از تو نیز خواستارم که جوابگوی پاک و صالحی در برابر این سوگند باشی
دوست تو : نسیـــــم
یا رب مرا چو شمع شبستان عاشقان آن سان نما که پاک بسوزم به پای دوست
ای لنگر گاه من ، ای امید من و ایدوست . این نامه ها را از روی امواج خروشان و متلاطم زندگی برای تو مینویسم . امواجی که در صدد غرق کردن من هستند . موجهای بیرحم وحشی انسانهائی که خون میآشامند خون افراد بیگناه و بی تقصیر را . ای تکیه گاه من در این جهان فراخ و در این اقیانوس بی پایان حیاتم ، در این دریای آلوده تو هستی ، دیگر من کسی را ندارم که برای او بنویسم پس هر چه میخواهم فقط برای تو مینویسم برای تو ، امید است که با قبول آن بر من منّت گماری و مرا نا امید و سر گردان رها نکنی ، دوست من صحبتهای زیاد تو همیشه در خاطر من زنده و جاوید است .بپاس استوارترین و محکمترین پیوند زندگی قسم و بتمام مظاهر عالی و پسندیده دوستی سوگند که این پیوند را تا آخرین قطره خونم محترم و عزیز و پر احساسترین احساساتم را در آن بگنجانم بتو تقدیم میکنم تا آخرین نفس حرکتی که برایم ممکن شود در تآیید آن خواهم کوشید و نخواهم گذاشت که از طرف من کوچکترین و کمترین رخنه در آن بوجود آید از تو نیز خواستارم که جوابگوی پاک و صالحی در برابر این سوگند باشی
دوست تو : نسیـــــم
عکس بلاگ قبلی
خط و قطعه ادبی قدیمی دفتر قدیمی در دفتر خاطرات جدید اینترنتی ( بلاگ یا وبلاگ ) هر کسی از ظن خود شد یار من
و الان من 58 سال را تمام کرده ام و هنوز افکار قدیمی و پرورش یافته خود را یدک میکشم ..... ق
دفتر قطعه ادبی
آن کدام سرعت است که از جریان زمان سریعتر است ، جریان خروشان آب سوزان الکتریک و پرش تابش نور ، آیا کدامیک میتواند در سرعت همدوش گذشت روزگار باشد ، راستی چه زود میگذرد این عمر ما ، این فرصت ما و این نفسها و این لحظه ها چه سرعت شگرفی دارد روزگار با همۀ حوادث خود باز هم آرامست یک لحظه به پشت سر بر میگردیم اوه .... گذشته با همۀ خوبیها و بدیها ی خود جز چند خاطرۀ غبار آلود نشانی در ضمیر ندارد آیا از سال قبل جز این چند صفحۀ فشرده شده که تقویم سرنوشت ماست چه بجای مانده است ، این تقویم نیست این کالبد افسرده ایست که جان سپرده این قفس در شکسته ایست که پرنده اش پرواز کرده ، این بوستانیست که بهار روح افزا ترکش گفته ، ما هم چند روز دیگر بدنبال این پرنده پرواز خواهیم کرد ، ما هم می شکنیم و بند می گسلیم و در معمای حقایق فرو میرویم ، پس ای دوستان بیائید و قبل از آنکه از این قفس زرین زندگی بگریزید نشانی از خود بر جای بگذارید تا در ساعات دوری یادگاری بس گرامی از خود بر جای گذاشته باشید .
با عرض تشکر دوست شما ناهید پاکرو
تاریخ سال 1347 ( من 15 ساله بوده ام ) شاید سال اول دبیرستان
با عرض تشکر دوست شما ناهید پاکرو
تاریخ سال 1347 ( من 15 ساله بوده ام ) شاید سال اول دبیرستان
دفتر قطعه ادبی
چند روز است که دفتر قدیمی خود را که مربوط به دوره دبیرستانم میباشد پیدا کردم ، دفتر قطعه ادبی که همکلاسی های دوره دبیرستانم در آن مطالبی را نوشته اند و تصمیم گرفتم که مطالب دفتر قدیمی را به دفتر خاطرات جدید و اینترنتی خود منتقل نمایم . از صفحات و مطالب آن عکس گرفتم که هر روز تعدادی را به اینجا منتقل میکنم ....د
تــــآمّـــــل
نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !
نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . . دست ِ قاضـــــــــی داد !
نباید بی تفاوت !
چتر ماتـــــــــــــــــم را . . . به دست ِ خیــــــــــــــــس ِ باران داد !
کبوترها که جز پرواز ِ آزادی نمی خواهند !
نباید در حصار ِ میـــــــــــــله ها . . . با دانه ای گنــــــدم . . . به او تعلیم ِ مانـــــــــــدن داد !
و این هم یاد و خاطره ای از یک دوست خوب
Monday, December 19, 2011
زندگی
زندگی هنر بافتن پارچه های زیباست
زندگی دوختن شادی هاست
و به تن کردن پیراهن گلدار امید
و برون آمدن از خانه ..... از کوچـــــۀ بن بست زمستانی
در صبح بهار
و اصولا " زندگی دو قسمت است : آنچـــه گذشت
رؤیائی بیــــــش نبوده و آنچه هنوز نیامده
آرزوئـــــــی بیــــش نیست
زندگی دوختن شادی هاست
و به تن کردن پیراهن گلدار امید
و برون آمدن از خانه ..... از کوچـــــۀ بن بست زمستانی
در صبح بهار
و اصولا " زندگی دو قسمت است : آنچـــه گذشت
رؤیائی بیــــــش نبوده و آنچه هنوز نیامده
آرزوئـــــــی بیــــش نیست
Wednesday, December 7, 2011
قاف
گاهی وقتها میشه در بین کاغذهای کهنه و قدیمی چیزهائی پیدا کرد و من امروز صبح این بیت شعر را پیدا کردم که هزاران معنی دارد
چو قـــــــــــافِ قدرتش دم بر قلم زد
هـــــزاران نقــش بر لـــــوحِ عدم زد
دور گردون گر دو روزی بر مراد مــا نبود
دائــما" یکســـان نباشد غم مخــــور
در هـــر چــه بنگــرم تـــــو پدیدار بوده ای
ای نــــا نمــوده رخ ، تو چه بسیار بـــوده ای
چو قـــــــــــافِ قدرتش دم بر قلم زد
هـــــزاران نقــش بر لـــــوحِ عدم زد
دور گردون گر دو روزی بر مراد مــا نبود
دائــما" یکســـان نباشد غم مخــــور
در هـــر چــه بنگــرم تـــــو پدیدار بوده ای
ای نــــا نمــوده رخ ، تو چه بسیار بـــوده ای
Monday, December 5, 2011
هوا
یک اس ام اس زیبا بدستم رسید و حیفم آمد آن را اینجا نزارم
مشکلات به سبکی هوا
عشق به عمق اقیانوس
دوستی به محکمی الماس
موفقیت به درخشانی طلا
این ها آرزوهای من برای توست
و همینجا از این دوست خوبم گلناز تشکر میکنم و برای او دعا مینمایم :
پروردگارا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم
مشکلات به سبکی هوا
عشق به عمق اقیانوس
دوستی به محکمی الماس
موفقیت به درخشانی طلا
این ها آرزوهای من برای توست
و همینجا از این دوست خوبم گلناز تشکر میکنم و برای او دعا مینمایم :
پروردگارا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم
Saturday, December 3, 2011
حقـــــــــوق
وقتی به گذشته فکر میکنم بخاطر می آورم که شبانه روز تلاش نموده و با امکانات کم جهت کنکورشروع به فراگیری زبان انگلیسی کردم درمؤسسه ملّی زبان و کلاس کنکور خوارزمی ثبت نام و پیاده و یا با اتوبوس خود را به آنجا میرساندم و موقع انتخاب رشته هم دوست داشتم رشته مهندسی کشاورزی را بخوانم ولی سال اوّل قبول نشدم ولی سال بعد در دو رشته قبول شدم زبان انگلیسی در دانشکده زبانهای خارجی ( دانشگاه علامه طباطبائی ) و رشته حقوق قضائی دانشگاه ملّی ایران( دانشگاه شهید بهشتی )و من رشته حقوق را انتخاب کردم ، در آن زمان سریالی ازتلویزیون پخش میشد بنام وکلای جوان و من تحت تأثیر این سریال و نام رشته حقوق که پرستیژ بیشتری داشت رشته حقوق را انتخاب کردم و متأسفانه پایان تحصیلات من (سه سال و نیمه ) با انقلاب مصادف شد و تعصب بر اینکه خانمها نه حق وکالت دارند و نه حق قضاوت سدّی بر سر را من ایجاد نمود ، درشیراز به کانون وکلا مراجعه نمودم و لی بمن گفتند که باید به تهران مراجعه نمائی (حالا دیگه متأهل هم بودم ) و در تهران هم مدارکم را نپذیرفتند چون وکالت خانمها تا سال 1366 ممنوع شده بود و من سعی کردم از طریق کارم پست مشاور حقوقی را بدست آورم ، در مصاحبه ای که در سال های اوّل انقلاب بوسیله یکی از معروفترین وکلای وقت که رئیس قسمت حقوقی اداره بود از من بعمل آمد مورد تأئید قرار گرفتم و معاونش که حزب الهی شدید و جدیدی هم بود شنیدم که بوی میگفت ما داریم تمام زنهای اداره را بیرون میریزیم و تو داری زن دیگری را اضافه میکنی ؟؟؟؟؟
بهرحال بدلیل عدم امکانات برای خروج از مملکت من وکیل نشدم ولی دست از تلاش هم بر نداشتم و درسال 1366 با داشتن دو بچّه برای ادامه تحصیل سه ترم بدانشگاه ملّی رفته و با اساتید سابق خود که هنوز در آنجا بودند برای ادامه تحصیل شروع به بازنگری کردم ولی بعلت وارد نبودن بزبان عربی و تعداد کمی که می پذیرفتند (17نفر)قبول نشدم ، درتمام این دورانهای گذشته از حقوق خودم و خانواده ام در همه جا دفاع نمودم چون به رشته ام علاقه داشتم ، حقوق خوانده بودم ، به حق و تکلیف آشنا بودم.
وکیل باید خشن و بی پروا باشد تا بتواند حق خود یا دیگری را بگیرد ، در دادگاهها هم وقتی وکیلی دفاع مینماید با اصرار و بی پروا دفاع میکند و حرف خود را میزند و اگر قاضی به او اخطار دهد و اورا ساکت نماید ولی قاضی به تمام صحبتها فکر نموده و آنگاه رأی صادر مینماید .
حق سنگین و شیرین است و بسختی بدست می آید ولی ماندنی است امّا باطل مانند کف روی آب سبک است و زود از بین میرود هرچند آسان بدست آید
قايق
امروز به دريا و قايق فکر مي کردم و اين عکسها را ديدم ، قايقها (نفس آدمها) به تخته زنجير شده اند ، ميشه زنجيرها را پاره و ازهمين قايقها( نفسها ) استفاده منفي کرد و ميشه زنجير ها را باز و بهترين استفاده را ازقایقها ( نفسها ) که زنجير آن هم باز شده است نمود،مثل ماهيگيرها که سوار بر اين قايق ها زير آفتاب و باران به صيد ماهي مي پردازند و رزق حلال زن و بچّه خود را تأمين
. میکنند
Subscribe to:
Posts (Atom)
ای ساقی مست من بنگر به شکست من .....