با امیدی گرم و شادی بخش / با نگاهی مست و رؤیا ئی
دخترک افسانه می خواند /نیمه شب از کنج تنهائی
بیگمان روزی ز راهی دور / میرسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر /ضربۀ سم ستور باد پیمایش
میدرخشد شعلۀ خورشید / بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر / سینه اش پنهان بزیر رشته هائی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سوئی / باد ....پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن / حلقۀ موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می گویند / آه ...او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست / بی گمان شهزاده ای ...والاست ..
دختران سر میکشند از پشت روزنها / گونه هاشان آتشین از شرم این دیدار
سینه ها لرزان و پر غوغا / در تپش از شوق یک پندار
شاید او خواهان من باشد / لیک گوئی دیدۀ شهزادۀ زیبا
دیدۀ مشتاق آنان را نمی بیند /او از این گلزار عطر آگین
برگ سبزی هم نمی چیند /همچنان آرام و بی تشویش
میرود شادا ن به راه خویش / می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربۀ سم ستور باد پیمایش / مقصد او خانۀ دلدار زیبایش
میشوم مدهوش /
باز هم آرام و بی تشویش
میخورد بر سنگفرش کوچه های شهر /ضربۀ سم ستور باد پیمایش
میدرخشد شعلۀ خورشید / بر فراز تاج زیبایش
می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت / مردمان با دیدۀ حیران
زیر لب آهسته می گویند : دختـــــر خوشبخت !
دوست تو
Z . H
زینت حبیبی
متشکرم
امید وارم زینت عزیزم شاهزادۀ رؤ یا های خود را پیدا کرده باشد ؟؟؟
ReplyDeleteاصولا " این چنین شاهزاده ای وجود دارد !!!؟؟