میخواستم بعشق تو ای بی وفای من تا آخرین دقایق عمرم وفا کنم
میخواستم چو شمع بهر کجا که میروی روشن کنم سرای تو جانم فدا کنم
میخواستم بسوی تو ای شهر آرزو همچون شهاب پر کشم و آشیان کنم
میخواستم چو شمع بهر کجا که میروی روشن کنم سرای تو جانم فدا کنم
میخواستم کنار تو هر شام تا سحر اسرار قلب سوخته ام را بیان کنم
امّا نخواستــــی ....... از من گریختـــی
از من گریختی که فراموششان کنی . یاد گذشته را ، شبهای انتظار و پریشانی را
وان داغ بوسه ای که به لبهای من هنوز یخ بسته مانده است
آری تو میتوانی ، امّا وجود من ، کی میتواند این غم دیرین فدا کند
در این دیار دور میخواهم از خدا عشق تو را به سینه من جاودان کند
ناهید عزیزم از تو خیلی ممنونم . از خداوند بزرگ خواهانم که تر ا همیشه در زندگیت موفق
و بر مراد دل واقف گرداند .
امیدوارم روزی ترا با خوشبختی تمام ببینم ، روزی که در انتظارش روز شماری میکنم
کسی که خواهان سعادت تو و در آرزوی خوشبختی تو است و هرگز فراموشت نخواهد کرد
نسیم پور احمد : 5/ 10 / 1347
روز جمعه
No comments:
Post a Comment