Wednesday, December 21, 2011

از من گریختی

میخواستم بعشق تو ای بی وفای من     تا آخرین دقایق عمرم وفا کنم
میخواستم چو شمع  بهر کجا که میروی    روشن کنم سرای تو جانم فدا کنم
میخواستم بسوی تو ای شهر آرزو     همچون شهاب پر کشم و آشیان کنم
میخواستم چو شمع بهر کجا که میروی     روشن کنم سرای تو جانم فدا کنم
میخواستم کنار تو هر شام تا سحر    اسرار قلب سوخته ام را بیان کنم
امّا نخواستــــی ....... از من گریختـــی
از من گریختی که فراموششان کنی . یاد گذشته را ، شبهای انتظار و پریشانی را
وان داغ بوسه  ای که به لبهای من  هنوز یخ بسته مانده است
آری تو میتوانی ، امّا وجود من  ، کی میتواند  این غم دیرین فدا کند
در این دیار دور میخواهم از خدا     عشق تو را به سینه من جاودان کند

ناهید عزیزم از تو خیلی ممنونم . از خداوند بزرگ  خواهانم که تر ا همیشه  در زندگیت موفق
و بر مراد دل واقف گرداند .
امیدوارم روزی ترا با خوشبختی تمام ببینم ، روزی که در انتظارش روز شماری میکنم
کسی که خواهان سعادت تو  و در آرزوی خوشبختی تو است  و هرگز فراموشت  نخواهد کرد
نسیم پور احمد  :  5/ 10 / 1347
روز جمعه

No comments:

Post a Comment