Thursday, May 19, 2011

دل نگرانی


چقدر دلم گرفته ، چقدر حرف برای گفتن دارم از سالها سکوت مردان ، چگونه ممکن است بی اطلاعی ، ؟؟؟ آنهم از کسی که چشمها بدستش بود ،قلبها به امیدش می تپید ، دعاها بدرقۀ راهش و دلها نگران سلامتی اش ، پشت کردن و رفتن و سکوت را آموزش میدادی ؟ آنهم تو؟؟ اندیشمندی توانا ؟؟؟ انهم در ظلمت و جهل ؟؟؟ در بی خبر ماندن دلها ؟؟ در انتظار نگاهها ؟؟ آنقدر سئوال دارم که نمیدانم چه کسی جز خودش میتواند مرا قانع نماید ، تعارضات ، گفتارها و رفتارها ؟؟؟ مگر نگفت که چرا به چیزی که میگوئید عمل نمی کنید ؟؟ خشم خدا را بر می انگیزید اگر به چیزی که میگوئید عمل نکنید !!! مسلّم است که نه او و نه ما(انسانها ، ناس ، از مادۀ فراموشی و نسیان ) دوست نداریم بی وفائی ها و بی مهری ها را !!! دلم سخت آزرده است از وعده ها و از دوران جوانی که پرپر شدۀ دست سیاست بازان است ،آیا نمیدانند؟؟ چقدر دردناک است بازیچه بودن و چقدر در ها بسته بود وراه ها بیک جا ختم میشد !!!! صد البته که در این کهکشان عظیم جهانی است که بیواسطۀ زمینی هاو غوغای زمانه به آن پر خواهیم گشود و مرگ پایان زندگی نیست ، سر آغازی است متأثر از این پایان ، !!! بین دو نقطۀ ازل و ابد تنها یک راه مستقیم است که تنها راه است و مستقیم و آسان ....باز هم از خواننده ای که میخواند تقاضا میکنم نوشته های مرا سیاسی نکنید تنها درد دلی است با خودم

No comments:

Post a Comment