Saturday, July 23, 2011

سلسله

سلسلۀ موی دوست حلقۀ دام بلاست / هر که درین حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ / دیدن او یک نظر صد چو منش خون بهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست / حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان / گونه زردش دلیل ناله زارش گواست
مایه پرهیز گار قوت صبر است و عقل / عقل گرفتار عشق  صبر زبون هواست
دل شده پای بند  گردن جان در کمند / زهره گرفتار نه  کاین چه سبب وان چراست
مالک ملک وجود  حاکم رد و قبول / هر چه کند جور نیست  ور تو بنالی  جفاست
تیغ بر آر از نیام  زهر بر افکن به جام / کز قِبَل ما قبول وز طرف ما رضـــاست
گــر بنوازی به لطف  ور بگدازی به قهـــر / حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب  یا به جفای حبیــــب /" عهـــــد فرامش کنــــد مدعـــی بی وفاســــت"
سعدی از اخلاق دوست هر چه بر آید نکوست / گو همه دشنام گو   کز لـــب شیرین دعاست  

2 comments:

  1. چه صبح زیبائی ، یک روز دیگر آغاز شد .یا کافی

    ReplyDelete
  2. سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
    مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند

    ReplyDelete