Tuesday, July 26, 2011

Shajarian - Rendan Mast استاد شجریان - رندان مست

3 comments:

  1. دو تا فرشته مأمور شدند بزمین آیند و مأموریت خود را انجام دهند ، در راه برگشت از باره مأموریتشان از یکدیگر سئوال نمودند ، اوّلی گفت : فرعون که خود را خدا میدانست در حقیقت خودش میدانست که خدا نیست و در سفرۀ رنگین خود همه چیز داشت و تنها ماهی نداشت و از خدای یکتا طلب ماهی کرد و من مأمور شدم یک ماهی در سفرۀ او اندازم .
    دومی گفت : پیرزنی بود که فقیر بود و بینوا و گرسنه ولی از یاد خدا غافل نبود و فکر و ذکرش خدا بود وامروز برای او یک تیکه گوشت قربانی آورده بودند و او از صبح مشغول پخت و پز ومراقبت از آبگوشت خود شده بود و من مأمور شدم بروم و آبگوشت اورا بر زمین ریزم .
    هر دوفرشته متعجّب از دستور خداوند تصمیم گرفتند از خود خدا علت دستورش را سئوال نمایند و خداوند فرمود پیرزن از یاد من که عاشق صدایش بودم غافل مانده و سرگرم آبگوشت شده بود و در عوض فرعون به زاری و استغاثه پرداخته و ماهی طلب میکرد و من چون نمیخواهم صدای او را بشنوم دستور دادم ماهی را هم به او بدهی تا دیگر مرا نخواند .

    ReplyDelete
  2. مرا بخوانید شما را اجابت مینمایم .
    شرطی قائل نشده است فقط میخواهد اورا بخوانند ، اورا بیابند ، اورا بشناسند ، ، بااو باشند ، نه به لق لق زبان که بزبان دل ، دلی که عرش رحمان است ، تصور کرسی از ذهن بشر دور است و او میگوید کرسی زمین و آسمانها وسیع است ، حالا عرشی را ملائک حمل مینمایند چقدر میتواند باشد و این عرش جایگاه رب و پروردگار و خدا و لرد و گاش و رحمان ... که در حقیقت همه یک حقیقت میباشند بوده و جایگاه عشق و عشقهای آسمانی و هبه های همین خدای احد و واحد و قادر و توانا و زیبا و کافی و شافی .......

    ReplyDelete
  3. هرچند که این بلاگ را کسی نمیخواند و برای من مهّم هم هست و نیست ولی مهّم این است که .......من مینویسم و هر آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند ، بر دل خودم که مینشیند .

    ReplyDelete