Monday, July 4, 2011
ماسک
مامانم خیلی دلش میخواست معلّم بشم ولی من وکالت را دوست داشتم ، انقلاب شد و جلو کار زنان را در قضاوت و وکالت گرفتند ، گفتم میرم معلّم میشم و رفتم آموزش و پرورش زمان ، دومشکل همیشه وجود داشت اوّل - می پرسیدند که چی میخواهی تدریس کنی ؟؟ ما درسی که برشتۀ تو بخورد نداریم بعبارتی حقوق و این همه مطلب که در درون آن نهفته است اصلا " درس محسوب نمیشد که به کسی تدریس بشود !!!؟؟؟ و بعد خودشان میگفتند شاید بتونی عربی یا دینی ندریس کنی و من میگفتم نه عربی بلدم و نه دینی و قرآنم خوب است و خوب چیزی را که بلد نیستم نمیتوانم تدریس کنم .
دوّم - بعد از انقلاب یک روز رفتیم سراغ یکی از دوستانی که خودش را به آموزش پرورش رسونده بود و گفتیم شاید کمک کنه و مثلا " پارتی بازی بشه ، آقا با یک قیافه حزب الهی و شلوار گشاد و پیراهن یقه بستۀ روی شلوارش ونگاههای زمین و آسمان مثلا " با من مصاحبه کرد و بعد به همراهم گفت خانم بره بیرون با شما کار دارم و من رفتم بیرون در ایستادم وقتی همراهم آمد بیرون گفت میگه ممکنه که بتوانم کاری براش بکنم چون انتقال از اداره به اداره است و خوب دینی را هم میتواند درس بدهد ولی مشکلی وجود داره و آن هم اینه که با این ریخت و قیافه نمیشه ( مانتو با جوراب و روسری که کمی شُل بسته شده بود) و باید چادر سرش کنه و قیافه اش را حزب الهی کند ، بهمراهم گفتم عمرا" من بخاطر این ها که یک پاپاسی قبولشون ندارم تغییر شکل بدهم و ماسک بزنم و دوشخصیّتی عمل کنم آنهم برای پول و آنهم در کنار آدمهای بیسوادی مثل این با این همه ادا و اطواری که داره از خودش در میاره ؟؟؟
از ماسک و چند چهره بودن از بچگّیم بدم میآمد گرچه بعدها چادر هم پوشیدم ولی با انتخاب و به دلخواه خودم بود و برام یک حالت معنوی خاصی داشت واین یک انتخاب بود و نه اجبار و من از اجبار هم بیزارم چون با اصل واصول آزادی مخالف است .
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
یک عکس ماسک داشتم نتوانستم آن را پیدا کنم و این عکس را گذاشتم که مربوط به نوشته نمیشه .
ReplyDelete